دوستان عزیز و همراه دومهاجر:
این وبلاگ بعد از بیشتر از چهار سال کار مداوم به کار خودش پایان میده و دیگه آپدیت نخواهد شد. دلایل زیادی برای این کار وجود داره و حرف های زیادی برای گفتن، اما اینجا مجال نوشتن درباره اونها نیست. هدف این وبلاگ فراهم آوردن زمینه ای برای مشورت و همدلی دوستان در طی پروسه مهاجرت بوده و با توجه به تعداد دوستانی که از این طریق پروسه مهاجرتشون انجام شده نشون دهنده موفقیت این کار گروهیه.
این وبلاگ زمینه ساز دوستی ها، همدلی ها و به وجود آمدن جمع نسبتا بزرگی از دوستان مهاجر به نیوزلند شده و امیدوارم که این راه بعد از این هم ادامه پیدا کنه. از تمام دوستان عزیزی که توی این راه همراه این وبلاگ بودن تشکر می کنم، به ویژه دوستان عزیزی که خواهش من رو برای نوشتن در وبلاگ قبول کردن و زحمت زیادی برای به روز موندن و به وجود اومدن مجموعه بزرگی از اطلاعات شدن. بدون کمک این دوستان مطمئنا این اطلاعات و این همدلی فراهم نمیشد. همینطور دوستانی که فعالانه و بدون چشمداشت در قسمت نظردهی و راهنمایی دوستان فعال بودن.
این وبلاگ و مجموعه اطلاعات عظیم جمع آوری شده در اون حاصل یک کار گروهی در طول زمانه، هیچ شخص خاصی نمیتونه ادعای منحصر به فردی در این مجموعه بکنه و یک نمونه خوب مثال زدنی از همفکری و همدلی توام با موفقیت جمعی است.
بدیهیه که مطالب این وبلاگ بدون تغییر حفظ خواهند شد.
با آرزوی موفقیت برای همه
20 مرداد 1393/ناصر
------------------------------------------------------------
من هم از ناصر خان عزیز تشکر می کنم که این بنیان با برکت را ایجاد کرده و بارور کردند و ممنون از همه نویسندگان و خوانندگان این وبلاگ که تابحال آنرا زنده نگه داشتند. عقیده دارم این وبلاگ در دوره خود منشاء اثر فراوان بود و مثل هر فعالیت دیگری دوران فراز و نشیب خود را داشته و خواهد داشت. امیدوارم بتوانیم از آموزه های این تجربه موفق در دیگر مراحل مهاجرت و زندگی بهره ببریم.
/حسین
اونایی که دنبال خرید بلیط هستند همیشه یه سوال تو ذهنشون هست که کی بلیط بخریم؟ مثلا اگه کرسیمس امسال می خوایم بلیط پرواز خارجیمون رو بگیریم، آیا الان زمان خوبیه و یا دیره و یا باید صبر کنیم؟ احتمالا اولین حدس میتونه این باشه که به قولی "First come, first served"! یه سوال دیگه اینکه برای پروازای داخلی این قضیه چطوریه؟ آیا زمان خرید بلیط پروازهای داخلی و خارچی یکیست؟
جواب این سوال ها رو میشه از دوتا راه پیدا کرد. یکی اینکه اینقدر بلیطهای مختلف بخرید که شم خرید بلیطیتون بالا بره که کار عاقلانه ای نیست و راه دیگه اینه که برید سراغ تحقیقهایی که تا به حال انجام شده. این تحقیقات رو عموما موتورهای جستجوی بلیط هر ساله انجام میدن و نتایجش رو در اختیار عموم میزارن. سایتهایی مثل Skyscanner و یا Ceapoair از معروف ترین سایتهان که معرف حضور خیلیهاست..
بنا بر تحقیقات سایت آمریکایی Ceapair، بهترین زمان خرید برای بلیط پروازهای داخلی 54 روز قبل پرواز است و بدترین زمان هم درست قبل پرواز. معمولا شرکتهای هواپیمایی پروازها رو 331 روز جلوتر باز می کنند، اما قیمت این پروازها در چهار ماه اول خیلی گرونه و البته ثابت. بهترین زمان بین 29 تا 104 روز مونده به پرواز است و همونطور که گفته شد بهترین زمان 54 روز. مشابه این تحقیق رو سایت Skyscanner هم انجام داده و به عدد پنج هفته رسیده.
اما یک نکته هم اینجا مطرحه و اونهم اینه که این اعداد برای فصلهای شلوغ جواب نمیدن و برای خرید بلیط برای مثلا کریسمس باید بلیطتون رو زود تهیه کنید، اما نه خیلی زود! معمولا 4 تا 6 ماه زمان خوبیه برای خریدن بلیط این جور فصلها. علاوه بر این بلیطهای آخر هفته همیشه گرونتر از بلیطهای روزهای کاریه. پس اگه برای تعطیلات میرین یا براتون روزهای کاری و غیرکاری مهم نیست، حواستون به قیمت بلیطهای آخر هفته باشه.
پی نوشت1 : دوستان عزیز، مهاجر عزیز هم APPROVED شدن!!!!. امیدوارم که سالی به همین پرباری برای دوستانی باشه که الان اونورن و دنبال کار می گردن
پی نوشت2 : دوستان عزیز در ادامه موفقیت دوستان، صابر و سحر عزیز هم APPROVED شدن!!!! مبارکشون باشه
با تشکر از امیررضا، بدون توضیح اضافی من نوشته ایشون رو توی یه پست جداگانه میزارم تاشاید این موضوع بیشتر بتونه باز بشه.|ناصر
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چند مدتیه از خیلی از آدما چه تو ایران چه تو خارج از ایران هر از گاهی در ارتباط با مهاجرت کردن و مواردی که به اون برخورد میکنن تو این جریان خروج از ایران ویا حتی بعد از خروج میشنوم- در ارتباط با ایرانی بودنمون ملیت ایرانی داشتن و اینکه چرا ما تحریم هستیم چرا ما فقط چون ایرانی هستیم مردم دیگه گاهی با ما خوب برخورد نمیکنن از ما مدارک اضافی جهت اثبات ادعاها یا ثبت نامهای اداریمون میخوان چرا تا میفهمن ما ایرانی هستیم حسساسیت ها بیشتر میشه و برخورد اول گاهی به دور از انتظار میشه ما خیلی گناه داریم حیف ایران و تمدن ما و کورش کبیر و گردنبند طلای فروهر گردنمون و کلی چیزای دیگه در این ارتباط که همگی هر از گاهی بهش یه جورایی برخورد کردیم! این مطلب در جواب این موارد نه ربطی به تایید و نه سرکوب این جور موارد داره ولی چون خیلی وقته که فکرمو مشغول کرده که چرا بدون درک اصل واقعیت تحریم و با دیدن این موارد به خودمون نمیگیم که شاید این تحریمها و برخوردهای جوامع دیگه با ما تا حدی هم دور از منطق نباشه ! چرا به جای تعصب از اینکه کجا بدنیا اومدیم به همه مواردی که خود مارو مجبور به فکر خروج از ایران کرده نمیوفتیم ! یا مواردی که باعث میشه آدمایی که نمیتونن خارج بشن بعد از یک مدت احساس راحتی آزادی و آرامش خودشون رو برای سالها از دست میدن و شروع به یه زندگی ایزوله و بدور از ارتباط با جامعه میکنن !
یه چیزی که توی همه وبلاگهای مهاجرتی کمتر ازش ذکر میشه٬ اتفاقای بعد مهاجرته. شاید بشه اتفاقای بعد مهاجرت رو اینجوری دسته بندی کرد:
۱- ماجراهای کاریابی
۲- ماجراهای کارهایی که انجام میشه برای جاافتادن مثل گواهینامه گرفتن٬ راه افتادن بچه ها تو مدرسه٬ و غیره
اتفاقا من توی این نوشته نمی خوام به این ماجراها بپردازم. می خوام به ماجرایی بپردازم که به زور تو دسته ۲ جا میشه. به حسهایی بپردازم که طی زمان درون آدم نسبت به سرزمین مادریش پیدا میشه و تغییراتی که می کنه.این البته تجربه های شخصی منه و الزاما برای همه درست نیستند. به نظر من این اتفاقا خوب نیستند٬ به عبارت دیگه هر چی که میگذره تو دورتر و دورتر میشی از جایی که روزی خونه تو بوده. علاوه بر اون از آدمهای اونجا هم دور میشی و این هیچ ربطی به خواستن و یا نخواستن شما نداره. منظور از آدمها٬ افراد درجه یک خانواده نیستند. منظور دوستان٬ همکاران و همه اونایی هستند که روزی رابطه نزدیکی وجود داشته و حالا فاصله شما با اونا به هزاران کیلومتر رسیده.
سیر تاثیرات مهاجرت بر زندگی و باورهای آدم همیشه برام جالب بوده و هنوز نمیدونم این تاثیرات تا کجا پیش میره. من معمولا سالی یه بار میام ایران و هر سال تغییراتی رو توی خودم حس می کنم که عجیبه. این تغییرات هنوز عادی نشده اند٬ اما سیر تکاملشان را کم کم دارم حس می کنم. این حس ها هر سال بیشتر از سال پیش میشن. میگن که زمان همیشه همه مسایل رو حل میکنه٬ اما اینجا فکر کنم بیشتر مساله درست میکنه! هر سال نسبت به سال قبل خیابونا ناآشنا تر میشن٬ رفتار مردم غریبه تر و فاصله تو با آدمهایی که روزی خیلی نزدیک بودند٬ بیشتر.
اصلا حس خوبی نیست گم شدن در جایی که روزی شهر تو بوده و رابطه یک طرفه با ادمهایی که خاطرات فراوون باهاشون داری. مرور خاطرات روزی تمام خواهند شد و حس تو با دوستان قدیمی هم جایی در همان خاطرات متوقف خواهد شد. حس خوبی نیست اطلاعات یک طرفه دادن از کاری به نام مهاجرت٬ در جایی که تو به دنبال بازیافت حسهای از دست رفته ات از یک مکالمه صمیمانه دو نفره هستی٬ به یاد ایام قدیم. متکلم وحده بودن و احساس لذت از این کار فقط برای عده ای خوب است٬ نه همه. اما به طرف مقابل هم باید حق داد٬ اگرچه همین حق دادن٬ باز فاصله را زیادترمی کند...
مسافرت به سرزمین مادری به نظرم چیزی که اینجا بهش vacation می گن٬ نیست. vacation قاعدتا جایی ست که ذهنت و جسمت را از خستگی های یک سال آزاد کنی. جاییست که خودت را آماده کنی برای یکسال کاری دیگر. اما مسافرت به سرزمین مادری ما مفهومی عجیب و غریب تر از این دارد که در غالب ۳-۲ کلمه بگنجد. هر سال که میایی انگار که ماجراهای یکسال قبل در دور تند ۱-۲ هفته ای از جلوی چشمانت رد می شوند و این هم خوب نیست. وقتی همه چی آرام بگذرد٬ چیزی متوجه نمی شوی. اما وقتی به این تندی تغییر آدمها و مکان ها و همه چیز را می بینی٬ اوضاع خیلی فرق می کند. پنهان کردن افسوس کار ساده ای نیست. تو هیچ وقت از خانه ات خسته برنمیگردی٬ اما اینجا انگار داستان طور دیگری رقم می خورد. خاورمیانه جای خوبی نیست٬ اگر سرزمین مادریت خاورمیانه باشد.
شخصا دلم بیشتر از همه چیز برای طعمها تنگ می شود. اما تست طعمها هم بعد از چند بار آمدن تکراری می شود. حس خوبی نیست بریدن از جایی به نام سرزمین مادری. اما واقعیتیست انکار ناشدنی که مسبب آن زمان است وبس. بارها هنگام دیدار یک دوست یا چشیدن یک طعم آرزو کرده ام که زمان متوقف شود٬ اما نمی شود و بدی اش این است که سال بعد این طعم و آن دوست هم عوض شده اند. قاتل همه این حس های خوب اما همان زمان است!
عادت گاهی چیز خوبی است و گاهی بد. اینجا اما بد است. سالها که تکرار می شوند همه به جز معدودی دیگر به دوری ات عادت کرده اند. می دانند که دیگر نیستی و حق هم دارند. تو هم عادت کرده ای به اتفاق های روزهای اندک بودن در سرزمین مادری ات. روزها را صرفا به تکرار تجربه های تکراری سالهای قبل می پردازی و هر سال می گویی که سال بعد دیگر اینهمه روز نیازی نیست. یک ماه می شود سه هفته٬ سه هفته ۱۰ روز و در نهایت هر چند سالی اگر وقت کنی (!!) می آیی.
خوب نیست که حلقه آدمها و مکانها در سرزمین مادریت دایم کوچک و کوچک تر شوند. اما انگار زمان کار خودش را می کند و کاری به خواسته ها و حس های تو ندارد. انگار اینجا زمان چیزی فراتر از مفهوم فیزیکی اش است. اشتراکات تو را با جایی که تو از آنجا امده ای کم کم از بین می برد و چیزی میشوی معلق در فضا. جبر زمانه همیشه کار خودش را خوب بلد است و بخواهی یا نخواهی در این بازی باید بازی کنی و نتیجه بازیت هم جز باخت چیز دیگری نیست! تو به فراموشی بازنده می شوی و بخواهی نخواهی فراموش می کنی سرزمین مادریت را...
پی نوشت: پیغام های خصوصی زیادی رو من تو اینباکسم می بینم که طبق یک رسم قدیمی و خوب! سوالها قراره که تو کامنتها جواب داده بشه.
واقعیتش تصمیم گرفته بودم که دیگه پستی ننویسم. نوشتن برای من در وبلاگ دومهاجر تموم شده و قصدی برای نوشتن نداشتم و امیدوارم که بعد از این دیگه نوشته ای از من اینجا نبینید. وبلاگ داشتن و نوشتن در وبلاگ کار سختیه. هر چی وبلاگ هم بزرگتر میشه و پر خواننده تر، کار مشکل تر میشه (و این روزها کار حسین عزیز سخت تر!). روزی که اولین نوشته نیوزلند رو نوشتم، تنها و تنها قصدم رواج فرهنگ به اشتراک گذاشتن اطلاعات بود. برای این کار از من تنها کاری برنمیومد و باید کمک می گرفتم. شانس با من یار بود که دوستان بسیار عزیزی زحمت اینجا رو قبول کردن و با همه درگیریهای روزمرشون، اینجا رو با لطف بی نهایتشون زنده نگه داشتن. سهم خواننده ها در باز شدن مسائل مختلف و گاها پیچیده مهاجرت به نیوزلند غیر قابل انکاره و به همین خاطره که این وبلاگ یه نمونه واقعی از همکاری و موفقیت دسته جمعی هست. نمونه ای که مشابه اون به راحتی پیدا نمیشه.
همه این ها دست به دست هم داده تا نتایج خوبی رو در "جدول ما" ببینیم. من فکر می کنم که همینطور که این وبلاگ نتیجه کار یک یا دو نفر نبوده، نتایج خوب دوستان هم کار منحصر به فرد یک نفر نبوده و نیست. همه این هم فکریها در طی این 4-3 سال فعالیت این وبلاگ باعث شده تا نتایج خوبی گرفته بشه. تداوم این مساله نیاز به توجه همه ما داره، مگر اینکه فقط به فکر خودمون باشیم.
خوبه که یادمون نره با گرفتن ویزا، کار تازه شروع شده. راه مهاجرت راه درازیه که مشکلات تا سالها با شماست و مشکلات هم به تنهایی قابل حل نیستند. در این راه دراز هم دوستان نقش پر اهمیت تری از معمول بازی می کنند. قدر دوستی هاتون رو بدونید. یادمون نره کجا بودیم و الان کجا هستیم؟ آدم ها فراموش کارند و زندگی هم دائم در حال تغییر.
این وبلاگ متعلق به شخص خاصی نیست و زنده بودنش هم اول از همه مدیون دوستی ها و حس های انسان دوستیست و به همین خاطر هم ما قوانین براش تعیین نکردیم. قانون اصلیش اینه که "اول چیزی بده تا چیزی بگیری!". امیدوارم که دوستی هایی که این وبلاگ ساخته، برای همیشه موندگار باشه و دوستی های جدید بیشتر و بیشتر ساخته بشه. در آخر هم متاسفم که تنظیمات نظرات رو عوض کردم. ولی تنظیمات به حالت اول برگردونده شده. امیدوارم که این نوشته آخرم باشه و دیگه نخوام نقش مبصر رو بازی کنم!
دست آخر هم از دوستانی که فردا مصاحبه دارند یادمون نره و مهم تر اینکه یادمون نره دوستان زیادی هستند که پشت در مهاجرت منتظرن و نیاز به راهتمایی های من و شما دارند. درسته که خوندن وبلاگ اصل اول در آشنا شدن با پروسه مهاجرته، اما نقش دلگرمی و راهنمایی های گاه و بیگاه رو به دوستان جدید نمیشه نادیده گرفت.
پی نوشت 1> راستش برای طراحی وبسایت و فروم هم دوستان اگه کاری از ذستشون برمیاد انجام بدن. بالشخصه از هر طرحی استقبال می کنم. منتهی مشکل تا به حال اینجا بوده که تو این چند سال اخیر همیشه صحبت این قضیه بوده، و از حرف تا عمل، فاصله زیادی هست. دوستانی که دوست دارن طرح وبسایت عوض بشه و از این حالت در بیاد، طرحاشون رو بفرستن (برای من یا بقیه نویسندگان) که عملیش کنیم.
پی نوشت 2> متاسفم از حذف نظر بعضی از دوستان. اجازه بدیم که فضای وبلاگ برای همه قابل استفاده باشه و مفید. بحث های شخصی رو میشه در جاهای دیگه هم کرد. قبول کنیم که وبلاگ یا حداقل این وبلاگ فضای مناسبی برای بحثهای شخصی و غیر مفید نداره.