ما که هنوز نرفتیم از نزدیک ببینیم کیویها چطوری کار میکنن و اخلاق و کردارشون چه شکلیه. و البته که شنیدن کی بود مانند دیدن. تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که تو اینترنت و از این و اون در موردشون بپرسیم و بخونیم و ببینیم.
در سایت workingin-newzealand مطلبی منتشر شده از خانمی به نام الی (Ali) که مشاور امور ویزا و پشتیبانی خود سایت و موسسه Workingin هست و از تجربیات خودش از کار در نیوزیلند و تفاوتهای اون با کشور اصلیاش (انگلستان) گفته. در ادامه مطلب ترجمه بخشی از این یادداشت رو میخونید:
... دو کشور انگلستان و نیوزیلند شباهتهای بسیاری دارند. اما بیتردید تفاوتهایی هم وجود دارد. همه چیز از آنچا شروع میشود که شباهتها پایان مییابد و باید با تفاوتها روبرو شد. یک شغل جدید در کشوری جدید چیزی فراتر از یک جابجایی فیزیکی است. یکی از مهمترین چیزها این است که کشف کنید نیوزیلندیها در محیط کار چگونه رفتار و با یکدیگر تعامل میکنند.
فرهنگ انگلیسیها و نیوزیلندیها با یکدیگر تفاوت دارد و اگر تفاوتهای ایندو را بشناسید، بهتر میتوانید خود را برای تغییرات پیش رو آماده کنید.
نیوزیلندیها جدیتر کار میکنند، اما فضای غیررسمی و دوستانه نیز در بینشان قویتر است. معمولا در نیوزیلند میبینید که در اتاق رئیس به روی همه باز است و این موضوع کاملا با آنچه در انگلستان میبینیم متفاوت است. هر شغلی سیاسی کاری خاص خود را دارد، اما این موضوع به طور کلی خیلی کمتر به چشم میآید. همکاران در محیط کار معمولا برخوردی دوستانه و صریح دارند و معمولا خیلی راحت در مورد شما اظهار نظر میکنند؛ چه مثبت و چه منفی. این موضوع میتواند در اوایل کار کمی غافلگیرکننده باشد. شرکتهای نیوزیلندی که معمولا کوچکتر از شرکتهای انگلیسی هستند، مایلند کارکنانی داشته باشند که انعطافپذیر هستند و میتوانند کارهای بعضا فراتر از وظایف محوله را نیز انجام دهند. شرکتها معمولا ساختار سازمانی کم عمق یا مسطح (flat) دارند و به همین دلیل مدیران میانی را کمتر در آنها میبینیم و ضمنا فعالیتها و بخشهای سازمان نیز شفافتر هستند.
در نیوزیلند احتمالا اوقات بسیار بیشتری را با همکاران خود سپری خواهید کرد. کیویها با همکاران خود رفت و آمد میکنند، چرا که شهرها غالبا کوچکتر هستند و زمان سفرهای شهری نیز معمولا کوتاهتر است. ورزش یکی از اجزای جدایی ناپذیر زندگی نیوزیلندیهاست و خیلی از آخر هفتهها با مسابقه فوتبال داخل سالن و سایر ورزشها و صرف ناهار میگذرد. کیویها معمولا افراد مهماننواز و مهماندوستی هستند و معمولا یکدیگر را به باربکیو یا میانوعده دعوت میکنند. البته هر رفتی آمدی هم دارد!
حتما بارها و بارها شاهد استفاده از عبارت 'work-life balance' در خصوص تناسب کار و زندگی شهروندان در نیوزیلند بودهاید. در نیوزیلند این احساس را خواهید داشت که در محیط کار سختتر و حتی بیشتر از انگلستان کار میکنید. یعنی ساعات بیشتری را به کار اختصاص میدهید. اما در عوض کارها سریعتر انجام میشود و ساختار بروکراتیک به آن معنا در نیوزیلند وجود ندارد و سازمانها چابکتر هستند. در سازمانهای نیوزیلندی سیاسی کاری نیز کمتر به چشم میخورد و سطح استرس کارکنان به مراتب پایینتر است. وقتی از محل کار خود خارج میشوید، دیگر به آن فکر نمیکنید. زمان بسیار کمتری را در رفت و آمد بین منزل و محل کار سپری میکنید و بنابراین وقت بیشتری را برای در کنار خانواده بودن خواهید داشت. در محل کار نیز فضا دوستانهتر، اجتماعی و مثبت است. بنابرین، کار کردن در نیوزیلند دلچسبتر است.
بالاخره دیروز رفتم سفارت و پاسپورتهامون رو که ویزا توش چسبونده شده بود گرفتم؛ همون blue stickers معروف!
یه پاکت بود که توش اصل گواهیهای اشتغال به کار که فرستاده بودم، چند صفحه اضافه از مدارک مدیکال پسرم که لازم نبود پر بشه (حالا نمیدونم چرا این یکیو برگردوند!)، نامه کتبی در خصوص صدور ویزا، گذرنامهها و ویزا قرار داشت. خوبه که دیانا یادش بود گواهیها رو بفرسته. اتفاقا 3-4 روز پیش یه ایمیل بهش زده بودم که اگه امکانپذیره، گواهیها رو برگردونه. چون تهیه مجددش از شرکتهای قبلی کار وقتگیریه و چون افراد زیادی رو دیگه اونجاها نمیشناسم، ممکنه دنگ و فنگ داشته باشه.
به همراه همه اینها، یه کتابچه 20-30 صفحهای هم فرستادند که در واقع چکیدهای از کتاب 189 صفحهای New Zealand Living Guide هست. به طور خلاصه در خصوص همه چیز نوشته؛ از مدارکی که باید از کشور خودتون همراه داشته باشید، ورود، اقامت و بانک بگیر تا یونیفرم مدرسه برای بچهها و پزشک خانواده و .... تقریبا خلاصه همه چیز توش هست و دستکم آدرس سایتهای حاوی اطلاعات رو نوشته که آدم بتونه بهشون رجوع کنه. بنابراین، لازم نیست خیلی نگران این جور اطلاعات باشیم. من یه فولدر داشتم و یه فایل اکسل که اطلاعات مورد نیاز در روزهای اول ورود رو توش گذاشته بودم. با این حساب، فکر کنم کار اضافی انجام دادم!
چند وقتیه که سرم خیلی شلوغه. وقت سر خاروندن هم ندارم. به هر چی و هر کاری میرسی، باز هم کارهای ناتموم دیگهای داری. از کارهای کوچیک مثل تعمیر یه وسیله کوچیک برای بردن یا حتی دادنش به دوست و آشنا بگیر تا جابجایی اثاثیه منزل و اینکه آخرش چی ببریم، چی نبریم. مرتب تو این فکرم که چند تا چمدون میتونیم ببریم؟ یا اصلا وسایلی که میخواهیم ببریم، چند کیلو میشن؟ تو خیابون، ترمینال و فرودگاه آدمها رو که میبینیم، بر و بر به ساک و چمدوناشون نگاه میکنیم تا ببینیم مثلا این یکی خوبه؟ به نظرت چند کیلوئه؟ آدم میتونه تنهایی جابجاش کنه؟ چرخش نمیشکنه؟ خود چمدونه خیلی سبک نیست؟ خیلی سنگین نیست؟ آخه باید سبک باشه تا جای وزن بار مجاز رو نگیره. تو خونه داری چای میخوری، یه دفعه فکر میکنی این فنجون رو میشه برد؟ چند تا فنجون ببریم؟ 4-5 تا ببریم. باور کنید شک بین 4 و 5 هم چند دقیقه وقتمون رو میگیره! لیوان دسته دار هم یادمون باشه ببریم، چون سپیده میگفت اونجا پیدا نمیشه!
از طرفی تهیه وسایل و حتی البسهای که نیاز داری هم وقت میخواد، هم تمرکز تا بتونی چیزهایی رو که واقعا نیاز داری پیدا کنی و بخری و البته جنس خوبش رو هم بخری. هم اینکه باید ملاحظات اقتصادی رو هم فراموش نکنی و سعی کنی خیلی ولخرجی نکنی. از شما چه پنهون، وقتی هم دنبال چیز خاصی تو بازار میگردی، محاله بتونی راحت پیداش کنی و باید حداقل چند ساعت وقت صرف یافتنش کنی. تازه اونهم اگه اصلا تو یه روز پیدا بشه!
خسته و کوفته از همه اینها که میای خونه، تازه میرسی به ابراز احساسات همسر، احساسات نوستالژیک، دلتنگیهای آینده نزدیک، کل کل سر اینکه تو مدتی که من جلوتر میرم اونور آب، من دلم بیشتر برات تنگ میشه یا برعکس ... [نیم ساعت هم چیزی شبیه سکانس غمناک فیلمهای هندی، اونجاش که آرتیسته میخواد بره یه مسافرت دور] میایم یه سری خرت و پرت رو بریزیم بیرون و یه سری وسایل رو چک کنیم که اونهایی رو که به درد نمیخورن از سرمون باز کنیم، یه دفعه یه زیرخاکی پیدا میکنیم و یاد بچگی و نوجوونی و جوونیمون میفتیم....
همه اینها یک طرف، اینکه وقتی رو در طول روز به مطالعه و آپدیت کردن خودت اختصاص بدی، اینکه اگه فرصتی شد یه مقدار زبان بخونی یا از اون بهتر، راجع به فنون مصاحبه مطالعه کنی و موضوعاتی از این دست... اندک وقت باقی مونده رو میگیره. در واقع همه اینها همزمان شدنی نیست. قاعدتا باعت اولویت بندی کرد و احتمالا از خیر یه سری کارها هر چند به صورت موقتی گذشت.
خواستم این تجربیات رو براتون بنویسم تا هم خودتون رو برای کورانی از کارها و فعالیتها در این دوره که به زودی بهش میرسید آماده کنید و هم بدونید چرا کمتر مینویسم. خلاصه به بزرگواری خودتون ببخشید.
کاش میشد روزا بلندتر باشه. جدی میگم به خدا! تعارف نیست.
---
آقا مجید گل هم زحمت کشیدن دو سه هفته پیش یه سری فایل خیلی خیلی عالی از دورههای SKILLMAX برای مهاجران تازه وارد به استرالیا برام فرستادند. سعی میکنم در اسرع وقت اینها رو به همراه یه سری فایل زبان (عمومی، مکالمات تلفنی و مصاحبه شغلی) مرتب و دسته بندی کنم و رو اینترنت به اشتراک بذارم.