دو مهاجر

در این وبلاگ در مورد مهاجرت آن می خوانید. هدف باز شدن راهی برای آشنا شدن بیشتر با مهاجرت و چالشهای آن است.

دو مهاجر

در این وبلاگ در مورد مهاجرت آن می خوانید. هدف باز شدن راهی برای آشنا شدن بیشتر با مهاجرت و چالشهای آن است.

داستان وبلاگ ما!

قصه مهاجرت بس دراز است و کوشنده به آن همواره در سوز و ساز است و اگر به مقصد رسد پیش در و همسایه بسیار سرفراز. هر آن کو در این میانه دستگیر نشد، چه بسا شود بزودی دکلاین اگر چه بود همیشه آنلاین. آنان که مرارت ها دیدند و اسقامت ورزیدند و از مشورت دیگران بهره مند گردیدند، نصیب آنها گردد ویزایی تپل اگرچه قد آنها بود کُل یا که لب و لوچه شان در آرزوی سفر آویزان و کمی شل.

الغرض در این دریای پر طوفان، مردی آمد از خطه سویدان، بود اسمش ناصر خان؛ رویاهای بزرگ داشت و اراده سترگ داشت. از آنجا که در نوشتن بی باک بود و نیتش پاک بود و بعد از مدتها بالا و پایین شدن بر زمین نهاده آنچه ساک بود؛ طرحی نو در انداخت و وبلاگی نو به میانه انداخت در احوالات نمی دونم چی چی لند، آهان نیوزیلند، متشکل از نورث لند و ساوت لند و یک دونه اوک لند.

وبلاگ سفره ای است رنگین و گرداندان آن تلاشی می طلبد نسبتا سنگین و نوشتن در آن بر نیاید از یک انسان غمگین، گرچه می نگارند خوانندگان آن نظراتی کم و بیش وزین. ولکن ناصر در سودای گرفتن یار بود اگر چه او را افکار بلند و پربار بود. در این زمان سپیده عزیز، او را گفت لبیک و بدون ذکر حتی یک خبر فیک، نوشت پست های مفید پی در پی و یک به یک.

در آن اثنا که درخت وبلاگ بارور شد، ناصر و سپیده را خیال قلم بر زمین گذاشتن در سر شد و گرداندن آن به نوعی خود دردسر شد و خوانندگان را از غصه آن خاک بر سر شد. ناگهان از میان خوانندگانی که نبود گمنام، بیرقی افراشته شد توسط پهلوانی بابک نام. اگر چه مثل دیگران دنبال یک لقمه نان بود ولی همواره در پی کمک به این و آن بود و نهایتا کار او به سامان بود و پریسا برای فرزند کیویش یک نازنین مامان بود.

همین که بابک به آنور آب پرید، ناگهان برق از کله همه پرید. باز این چه شورش است که در خلق وبلاگ است، باز این چه نوحه است که قلم ناصر را در لاگ است. ولکن آنکه طیبه را بود نور دو عین و بود اسمش حسین، تنور را داغ کرد و گل های "مرجع کامل" در باغ کرد و از افتخار این عمل بادی در دماغ کرد. در آن دوران وی یافت عزیزانی بس شفیق که از لطف و مرحمت بودند یکایک وی را رفیق.

از دعای دوستان، انرژی مثبت وبلاگ را در نوردید و ادمین جدید هم همچو بسیاری دیگر نهایتا روی ماه ویزا را دید و از شادی به هر لپی که رسید وی بوسید. همین که موعد رفتن رسید، انبوهی از کارها از در رسید و او بنگاشت تجربیات بابک را جملگی در یک سررسید. اگرچه اوایل رفتن همه چیز فان است ولکن بعد از مدتی نه باقی قضایا مثل آن است. خوانده بود او از نمودار فایو اف، که کمرها به زیر آن گشته خمیده و دلهای مهاجران به موجب آن تفتیده و جویندگان کار کلا بریده و پارک جنگلی فیوردلند در جزیره جنوبی را فقط علی 123 در فیسبوک دیده و امید راد حسرتزده آنرا نیوشیده.

القصه حسین در اندیشه رفتن بود ولیک ذهن او درگیر نبشتن بود و به فکر یار گرفتن بود که ناگهان او را ندا آمد از یک نویسنده قدر که دائم بود در سفر و تورهای جهانگردی همه از دست او دربدر. در این زمان که هست قلم من خسته، نام ادمین جدید هست یک راز سر بسته ...


پی نوشت: آزاده وارد می شود

نظرات 66 + ارسال نظر
سمیرا 1392/09/18 ساعت 08:55

دخترم چی شده؟ چرا یهو هیجان زده شدی؟
/آزاده

شهاب 1392/09/18 ساعت 08:55

آزاده خانم موفق باشین

ان شاالله موتور این وبلاگ همیشه روشن باشه.

ممنون آقا شهاب ایشاله
/آزاده

ماریا 1392/09/18 ساعت 08:55

@ آزاده جون
نکنه آفیسر ما رو هی به شما اختصاص میدن؟ آخه بی عدالتی تا کجا ؟ ما هنوز از ژانویه که لاج کردیم خبری نشده اونوقت شما سومین آفیسرم تجربه کردین
حالا که آزاده جون الان پستی و مقامی داری قربونت وساطت مارو بکن.

ای خواهر! بعد از 14 ماه تازه از من مدرک خواستن. به نظر من قطعاً کیس آفیسر دارید ولی هنوز سراغ کیس شما نیومده. تا کار رو هم شروع نکنه فرقس نمی کنه کی باشه ولی اگه کنجکاو هستید که بدونید پروندتون دست کیه به خانم می چاو ایمیل بزنید و شرح حالتون رو بگید، قطعاً بهتون پاسخ میده، اگه نشد بگید من وساطت کنم
/آزاده

نرجس 1392/09/18 ساعت 09:09

به به آزاده جون ! ادمین جدید خوب ما ! با یه دنیا آرزوی موفقیت

ممنون نرجس جان از لطفت
/آزاده

ناهید 1392/09/18 ساعت 09:23

ازاده جان::به خاطر مسئولیتی که پذیرفتی ازت ممنونیم , امیدوارم کارهای خودت هم خوب پیش بره و سریع ..

حسین اقا و طیبه خانوم::شما کی عازم هستید ؟کسی از اقا داریوش و سپیده خانوم و اقا حسام خبر داره؟

ممنون ناهید جان بابت دعای خیرت کاری نکردم
/آزاده

به امید خدا یکماه دیگه عازمیم. سپیده و داریوش هم خوبند و با چند هفته فاصله بعد از ما میان. حسام هم ویزاش رو گرفته و کبکش داره خروس میخونه
/حسین

بابک-گلی 1392/09/18 ساعت 09:41

آزاده جان مبارکه
بسیار مایه خرسندیس که وبلاگ همچین ادمین خفنی داره
بسیاز از راهنمایی های شما استفاده نموده ایم قبلا

ما شما رو از نسل خودمون حساب میکنیم این ادمین قبلیا همش از ما جلو تر بودن در فکر گرفتن بلیط و اینا ما احساس حقارت میکردیم

اصلنم این حسین خوب نبود وقتی ادمین بود
منم نون به نرخ روز خور هستم خوشبختم

ای بابا! ما خاکی هستیم و متعلق به اعضاء این ور آب که تازه به زور کیس آفیسر دار شدن امیدوارم جو منو نگیره حالا که اینقدر تعریف دادید می گم ویزاتون رو زودتر صادر کنن
/آزاده

بابک جان تو نفس من بیدی. هر چی من خوب نبودم تو بجاش خوب و باحالی
/حسین

لاله 1392/09/18 ساعت 10:29

@ اقا حسین :
امیدوارم سفر خوبی داشته باشید.
@آزاده :
پست جدید مبارک باشه
من نمی دونم از دست این آقا سوار به کی شکایت کنم جواب ایمیل نمیده تلفن هم جواب نمیده الان 14 ماه من لاج کردم ولی حتی یک ایمیل به هیچ کدام از محل کارهام نفرستاده من اصل مدارکم همه پیشش هست و بهشون احتیاج دارم اصل مدرک دانشگاهم رو می خوام به نظر شماها به کی بگم یه بررسی به کار این آقای سوار داشته باشه ؟

لاله جون شواهد حاکی از اینه که ایشون جدیداً TA شده و سرش شلوغه و خیلی هم بهش گیر بدی ناراحت میشه به سایر دوستان ظاهراً جواب داده و گفته اینور سال خبری نیست. به نظرم بذار اون ور سال اگه باز پاسخگو نبود از مدیرشون پی گیری کن.
/آزاده

مرسی لاله خانم
/حسین

ماریا 1392/09/18 ساعت 10:42

@ آزاده جون
خانوما و حس کنجکاوی؟؟؟!!!! حالا شما وساطتتو بکن خیر ببینی. واقعییتش تا الان که پرس و جو نکردیم بخاطر اینه که هنوز IPENZ دستمون نیست. میترسم آفیسر اول کار سراغ اونو بگیره. برا اسس استرالیا اقدام کرده بودیم که هنوز بعد 4 ماه که ایمیل زدیم میگن سرمون شلوغ و هنوز اسسور اختصاص ندادیم مثل اینکه مستقیم باید بریم سراغ IPENZ!

پس با این اوصاف فعلاً سراغشو نگیرید. الان هم که آخر ساله و مستقیم هم برید دنبال IPENZ اینور سال به نتیجه نمی رسید.

مسعود.ک 1392/09/18 ساعت 10:45

@حسین عزیز: از تمام زحمتهایی که کشیدن قدر دانی میکنم ، و بنظرم بهترین نفر برای Admin جایگزین انتخاب کردین برای هر دو تون آرزوی موفقیت میکنم.

@لاله: همونطور که میدونین آفیسر منم سوار هستش، در مورد من از دستش در رفت و گفت که NSC تکمیل شده و همچنین Job confirmaion هم از شرکت گرفته اما در آخرین نامه گفت که تا انتهای 2013 هیچ اتفاق جدیدی نمی افته و سرم خیلی شلوغه متاسفانه من دیگه رها کردم و حتی مطالعه در مورد NZ هم انجام نمیدم

لطف داری مسعود جان. ولی مطالعه NZ رو هیچ وقت متوقف نکن
/حسین

نبینم نا امید بشید آقا مسعود. این جهاد، جهاد اکبره
/آزاده

مهتاب 1392/09/18 ساعت 11:47

حسین جان بازنشستگی مبارکتون
آزاده عزیز تبریک میگم سمت جدید رو موفق باشی... و مثل سالار برات آرزو می کنم زودتر این سمت رو محول کنی به یکی دیگه...

ممنون مهتاب عزیز. پیرمرد شدم دیگه ولی هنوز کشفها را نیاویختم
/حسین

حسین جان بیا اینجا بابام جان. می‌شینیم و با هم راجع به جوونیامون تو وبلاگ گپ می‌زنیم. داری میای دندون مصنوعی منو بیار با خودت!
/بابک

بچه با این عصای من نزن تو سر داداشت (حسین با عصبانیت خطاب به پسرش)
/حسین

علی 123 1392/09/18 ساعت 11:52

ماریا خانم::: ریسک بزرگیه اجازه بدین که اسس استرالیاتون بیاد. نهایتا اگه آفیسر چیزی گفت کل ماجرا رو براش شرح میدین.

هاتف 1392/09/18 ساعت 13:53

سلام مجدد به همگی
بازار نقل انتقالات زمستانی و تبریکات هست ، منم به آزاده خانم تبریک می گم و از حسین جان دوباره تشکر می کنم
سوالم رو هم همینجا می گم دیگه
من برا اثبات پارتنرشیپی قبلا سوال کرده بودم ، راهنماییم کردید، حساب بانکی مشترک رو افتتاح کردیم 2نفری ، عکس و اینا هم که مفصل داریم ، قبض موبایل هم ادرس و یکی کردیم با هم ، 2تا اینترنت داریم که به اسم تکیمون هست ، اونم ادرس و یکی کردیم به عنوان یوتیلیتی به قولا ،فقط فکر کنم موندیم واسه اجاره نامه (اگه فکر می کنید کم داریم مدرک باز راهنماییم کنید لطفا )چون خونه همسر هستیم و اجاره نامه ای نداریم ، واسه این چیکار می تونیم بکنیم بنظرتون...؟؟ دارالترجمه ها چه چیزیو قبول می کنن که بخوان همچین مدرکیو ترجمه کنن واسمون...؟؟

ممنون آقا هاتف. به نظر من که مدارک خوبی هست. حساب بانکی مشترکتون هم بهتره که گردش داشته باشه. در ضمن سعی کنید کامنتتون رو روی پست جدید بگذارید که دوستان ببینند و اگه نظری دارن بدن
/آزاده

سمیرا 1392/09/18 ساعت 14:27

آزاده جونم جرات نکردم بگم اووووول ...اول
ولی تو حلقم مونده بود



/آزاده

ati 1392/09/21 ساعت 00:23

وااااای سلام به همگی بازم من عقب موندم
اول تبریک به آزاده عزیز. دست هوررا .انشالا حوصله سوالای سخت وگاها تکراری مارو داشته باشی .
حسین عزیز خیلی زود قلمو گذاشتین کنار پس ماچکار کنیم بهر حال خیلی ممنون اززحماتی که برای این وبلاگ کشیدین .ولی ما باز منتظر می مانیم چیزی که تو ایران زیاده وقته که اونم ما داریم پس منتظر می مانیم

ممنون ati جان
نگران نباش. زمین از حجت 2مهاجری خالی نمیمونه
/حسین

ممنون ati جان
/آراده

مهناز 1392/09/21 ساعت 11:08

اندر احوال مهاجرت


این متن جالب و خلاقانه را من از فیس بوک و از میان تعداد زیاد نوشته هایی که هر روز با آن برخورد می کنم انتخاب کرده ام.
شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است.
لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی.
اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند. از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظار در صف طویل درب سفارت و دارالترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است.
دوم) استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروزترین مردمان جهان می داند و هموطنانش را به چشم کور و کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.
سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قران به سمت ناشناخته ها رهسپار می شود.
چهارم) شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرو می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان نیمه عریان و مو طلایی شادان از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و غالباً هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلاب و بار و دیسکو و استریپ کلاب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند.
پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از “کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل” تبدیل به “کاترینا ماریا سانتا کروز” می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موهای خود را بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زَهره ی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامن های کوتاه و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه شیت از اوجب واجبات می باشد.
ششم) غربت: در این مرحله مهاجراندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور کچلی است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستد و ناگهان می بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با موههای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه هویج شده است. در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان و دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار دون کرده و صدای نون خشکی می افتد و دیدگانش از اشک تر می شود.

مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟
نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت:
هفتم را هر کس خودش می نویسد!

آرمان 1392/09/21 ساعت 15:00

سلام به همه دوستان
ویزای ترانزیت استرالیا رو برام میل زدند. میخواستم ببینم همین رو باید پرینت بگیرم یا اصلش رو بهم میدند.

همین رو پرینت بگیرید
/حسین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.