دو مهاجر

در این وبلاگ در مورد مهاجرت آن می خوانید. هدف باز شدن راهی برای آشنا شدن بیشتر با مهاجرت و چالشهای آن است.

دو مهاجر

در این وبلاگ در مورد مهاجرت آن می خوانید. هدف باز شدن راهی برای آشنا شدن بیشتر با مهاجرت و چالشهای آن است.

داستان وبلاگ ما!

قصه مهاجرت بس دراز است و کوشنده به آن همواره در سوز و ساز است و اگر به مقصد رسد پیش در و همسایه بسیار سرفراز. هر آن کو در این میانه دستگیر نشد، چه بسا شود بزودی دکلاین اگر چه بود همیشه آنلاین. آنان که مرارت ها دیدند و اسقامت ورزیدند و از مشورت دیگران بهره مند گردیدند، نصیب آنها گردد ویزایی تپل اگرچه قد آنها بود کُل یا که لب و لوچه شان در آرزوی سفر آویزان و کمی شل.

الغرض در این دریای پر طوفان، مردی آمد از خطه سویدان، بود اسمش ناصر خان؛ رویاهای بزرگ داشت و اراده سترگ داشت. از آنجا که در نوشتن بی باک بود و نیتش پاک بود و بعد از مدتها بالا و پایین شدن بر زمین نهاده آنچه ساک بود؛ طرحی نو در انداخت و وبلاگی نو به میانه انداخت در احوالات نمی دونم چی چی لند، آهان نیوزیلند، متشکل از نورث لند و ساوت لند و یک دونه اوک لند.

وبلاگ سفره ای است رنگین و گرداندان آن تلاشی می طلبد نسبتا سنگین و نوشتن در آن بر نیاید از یک انسان غمگین، گرچه می نگارند خوانندگان آن نظراتی کم و بیش وزین. ولکن ناصر در سودای گرفتن یار بود اگر چه او را افکار بلند و پربار بود. در این زمان سپیده عزیز، او را گفت لبیک و بدون ذکر حتی یک خبر فیک، نوشت پست های مفید پی در پی و یک به یک.

در آن اثنا که درخت وبلاگ بارور شد، ناصر و سپیده را خیال قلم بر زمین گذاشتن در سر شد و گرداندن آن به نوعی خود دردسر شد و خوانندگان را از غصه آن خاک بر سر شد. ناگهان از میان خوانندگانی که نبود گمنام، بیرقی افراشته شد توسط پهلوانی بابک نام. اگر چه مثل دیگران دنبال یک لقمه نان بود ولی همواره در پی کمک به این و آن بود و نهایتا کار او به سامان بود و پریسا برای فرزند کیویش یک نازنین مامان بود.

همین که بابک به آنور آب پرید، ناگهان برق از کله همه پرید. باز این چه شورش است که در خلق وبلاگ است، باز این چه نوحه است که قلم ناصر را در لاگ است. ولکن آنکه طیبه را بود نور دو عین و بود اسمش حسین، تنور را داغ کرد و گل های "مرجع کامل" در باغ کرد و از افتخار این عمل بادی در دماغ کرد. در آن دوران وی یافت عزیزانی بس شفیق که از لطف و مرحمت بودند یکایک وی را رفیق.

از دعای دوستان، انرژی مثبت وبلاگ را در نوردید و ادمین جدید هم همچو بسیاری دیگر نهایتا روی ماه ویزا را دید و از شادی به هر لپی که رسید وی بوسید. همین که موعد رفتن رسید، انبوهی از کارها از در رسید و او بنگاشت تجربیات بابک را جملگی در یک سررسید. اگرچه اوایل رفتن همه چیز فان است ولکن بعد از مدتی نه باقی قضایا مثل آن است. خوانده بود او از نمودار فایو اف، که کمرها به زیر آن گشته خمیده و دلهای مهاجران به موجب آن تفتیده و جویندگان کار کلا بریده و پارک جنگلی فیوردلند در جزیره جنوبی را فقط علی 123 در فیسبوک دیده و امید راد حسرتزده آنرا نیوشیده.

القصه حسین در اندیشه رفتن بود ولیک ذهن او درگیر نبشتن بود و به فکر یار گرفتن بود که ناگهان او را ندا آمد از یک نویسنده قدر که دائم بود در سفر و تورهای جهانگردی همه از دست او دربدر. در این زمان که هست قلم من خسته، نام ادمین جدید هست یک راز سر بسته ...


پی نوشت: آزاده وارد می شود

از فراموشکاری ما آدمها ...

واقعیتش تصمیم گرفته بودم که دیگه پستی ننویسم. نوشتن برای من در وبلاگ دومهاجر تموم شده و قصدی برای نوشتن نداشتم و امیدوارم که بعد از این دیگه نوشته ای از من اینجا نبینید. وبلاگ داشتن و نوشتن در وبلاگ کار سختیه. هر چی وبلاگ هم بزرگتر میشه و پر خواننده تر، کار مشکل تر میشه (و این روزها کار حسین عزیز سخت تر!). روزی که اولین نوشته نیوزلند رو نوشتم، تنها و تنها قصدم رواج فرهنگ به اشتراک گذاشتن اطلاعات بود. برای این کار از من تنها کاری برنمیومد و باید کمک می گرفتم. شانس با من یار بود که دوستان بسیار عزیزی زحمت اینجا رو قبول کردن و با همه درگیریهای روزمرشون، اینجا رو با لطف بی نهایتشون زنده نگه داشتن. سهم خواننده ها در باز شدن مسائل مختلف و گاها پیچیده مهاجرت به نیوزلند غیر قابل انکاره و به همین خاطره که این وبلاگ یه نمونه واقعی از همکاری و موفقیت دسته جمعی هست. نمونه ای که مشابه اون به راحتی پیدا نمیشه. 


همه این ها دست به دست هم داده تا نتایج خوبی رو در "جدول ما" ببینیم. من فکر می کنم که همینطور که این وبلاگ نتیجه کار یک یا دو نفر نبوده، نتایج خوب دوستان هم کار منحصر به فرد یک نفر نبوده و نیست. همه این هم فکریها در طی این 4-3 سال فعالیت این وبلاگ باعث شده تا نتایج خوبی گرفته بشه. تداوم این مساله نیاز به توجه همه ما داره، مگر اینکه فقط به فکر خودمون باشیم. 


خوبه که یادمون نره با گرفتن ویزا، کار تازه شروع شده. راه مهاجرت راه درازیه که مشکلات تا سالها با شماست و مشکلات هم به تنهایی قابل حل نیستند. در این راه دراز هم دوستان نقش پر اهمیت تری از معمول بازی می کنند. قدر دوستی هاتون رو بدونید. یادمون نره کجا بودیم و الان کجا هستیم؟ آدم ها فراموش کارند و زندگی هم دائم در حال تغییر.  


این وبلاگ متعلق به شخص خاصی نیست و زنده بودنش هم اول از همه مدیون دوستی ها و حس های انسان دوستیست و به همین خاطر هم ما قوانین براش تعیین نکردیم. قانون اصلیش اینه که "اول چیزی بده تا چیزی بگیری!". امیدوارم که دوستی هایی که این وبلاگ ساخته، برای همیشه موندگار باشه و دوستی های جدید بیشتر و بیشتر ساخته بشه. در آخر هم متاسفم که تنظیمات نظرات رو عوض کردم. ولی تنظیمات به حالت اول برگردونده شده. امیدوارم که این نوشته آخرم باشه و دیگه نخوام نقش مبصر رو بازی کنم! 


دست آخر هم از دوستانی که فردا مصاحبه دارند یادمون نره و مهم تر اینکه یادمون نره دوستان زیادی هستند که پشت در مهاجرت منتظرن و نیاز به راهتمایی های من و شما دارند. درسته که خوندن وبلاگ اصل اول در آشنا شدن با پروسه مهاجرته، اما نقش دلگرمی و راهنمایی های گاه و بیگاه رو به دوستان جدید نمیشه نادیده گرفت. 


پی نوشت 1> راستش برای طراحی وبسایت و فروم هم دوستان اگه کاری از ذستشون برمیاد انجام بدن. بالشخصه از هر طرحی استقبال می کنم. منتهی مشکل تا به حال اینجا بوده که تو این چند سال اخیر همیشه صحبت این قضیه بوده، و از حرف تا عمل، فاصله زیادی هست. دوستانی که دوست دارن طرح وبسایت عوض بشه و از این حالت در بیاد، طرحاشون رو بفرستن (برای من یا بقیه نویسندگان) که عملیش کنیم. 

پی نوشت 2> متاسفم از حذف نظر بعضی از دوستان. اجازه بدیم که فضای وبلاگ برای همه قابل استفاده باشه و مفید. بحث های شخصی رو میشه در جاهای دیگه هم کرد. قبول کنیم که وبلاگ یا حداقل این وبلاگ فضای مناسبی برای بحثهای شخصی و غیر مفید نداره. 

مهربانی کی سر آمد، مهربانان را چه شد!

* راستش هدف این وبلاگ بحثهای شخصی نبوده و نیست. نظرات تا اطلاع ثانوی بعد تایید نمایش داده میشن. /ناصر*

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


در رابطه با بحث ها و دلخوری هایی که اخیرا پیش اومد به نظرم رسید چند نکته را با دوستان مطرح کنم. امیدوارم این هم فرصتی باشه برای یادگیری، خودسازی و مهربانی.

نکته اول این که توهین و هجو (برگرفته از لغتنامه دهخدا به معنای نکوهیدن، شمردن معایب کسی، دشنام دادن کسی) از نظر اخلاقی قطعا کاری ناپسند است بخصوص اگر در فضای عمومی صورت بگیرد. منتهی اینکه هجو یا توهین در وبلاگ، چه در پست ها و چه در کامنت ها صورت گرفته باشد را به هیچ وجه تایید نمی کنم. در واقع با عنایت به عدم نیاز کامنت ها به تایید مدیر وبلاگ و باز بودن آن، جو اخلاقی وبلاگ را به غایت اخلاقی می دانم که نشان از فهیم بودن مشارکت کنندگان وبلاگ دارد. به جرئت می گویم در 6 ماه اخیر که مدیریت وبلاگ را به عهده داشته ام حتی یک مورد پیش نیامده که نشانی از توهین، تمسخر و تحقیر نسبت به فرد یا گروهی داشته و من مجبور به حذف آن شده باشم و با مقایسه با فضای سایت ها و وبلاگ های دیگر این موضوع را مایه افتخار و سر بلندی می دانم.

نکته دوم اینکه وبلاگ به نوعی شبیه استادیوم ورزشی است که بازیکنان از تشویق های تماشاگران انرژی می گیرند. برای خودم همیشه اینطور بوده که تشویق و اظهار لطف دوستان انرژی مضاعفی به من داده تا بتوانم مطالب بهتر و مفیدتری بنویسم و از همه مهم تر اینکه از مطالب ایشان یاد بگیرم. اگر هدف استمرار این مسیر و افزایش دانش و تجربه باشد، شوخی، مزاح و محبت به مثابه روغن روان کننده این موتور در حال حرکت است و بهتر است قدر آنرا بدانیم.

نکته سوم اینکه من اخیرا بسیار خوشنود و خوشوقتم از احساس اینکه دوستان، وبلاگ را خانه خود می دانند و حاضرند برای آن وقت و انرژی بگذارند. اگر دقت کرده باشید بسیاری از پست های مفید اخیر حاصل نوشته های دوستان از رضا، مهتاب و روزبه گرفته تا حسام، هادی، بابک-گلی و مریم که مطالبشان در صف انتشار است. این همه را من به یمن دوستی ها، محبت ها و نزدیکی قلب ها می دانم که باید از آن پاسداری شود.

نکته چهارم اینکه اگر چه وبلاگ یک عرصه عمومی است ولی مسئولیت حقوقی متوجه آن نیست. به همین دلیل نمی توان برای آن چارچوبی مشخص کرد که به آن وجه آموزشی، اطلاع رسانی، انتفاعی و غیره دهد. در واقع هر خواننده ای به فراخور حال و نیاز خود از محتوای وبلاگ، چه پست ها و چه کامنت ها بهره مند می شود. تعداد بالای بینندگان و خوانندگان وبلاگ به مدد آمار موجود نشان دهنده محتوای مفید آن است که با تلاش جمعی نویسندگان، نظر دهندگان و خوانندگان آن حاصل شده است.

در پایان بر خود فرض می دانم از خدای قادر سپاس گذار باشم بخاطر مشارکت در این فضایی که با زحمات ناصر، سپیده، بابک و همه دوستان دیگر پدید آمده است. امیدوارم قدر این دوستی ها و محبت ها را بدانیم و نعمت حضور خود را از دیگران دریغ نکنیم.

فهرست مطالب وبلاگ


پی نوشت 1: بعد از دوره کوتاهی فترت و بی خبری، ویزای WTR فرزاد هم اومد و کلی خوشحال شدیم. با آرزوی موفقیت و سلامتی.
پی نوشت 2: همینک خبردار شدم روزبه و شری هم رزیدنت گرفتند و ما را محظوظ کردند. بشتابید تا سرد نشده.


اخیرا که داشتم مطالب وبلاگ را مطالعه می کردم تا ببینم راجع به چه موضوعی بنویسم به این حقیقت شیرین رسیدم که وبلاگ در حال حاضر حاوی مجموعه ای غنی از مطالب مرتبط با مهاجرت به نیوزلند شده است که عمدتا توسط ناصر خان گرامی و سپیده عزیز و به میزان کمتر توسط بابک نازنین و خود من تهیه شده است. لذا به این نتیجه رسیدم که چه چیزی می تواند بهتر از یک فهرست باشد که هر کس به فراخور حال خود و با توجه به وضعیت کنونی و اشتیاق خود بتواند از محتوای وبلاگ استفاده کند. در ادامه خوانندگان وبلاگ را به چند دسته اصلی، از کسانی که هنوز تصمیم به مهاجرت نگرفته اند تا کسانی که در حال پیمودن گام های اولیه هستند و نهایتا کسانی که ویزا را گرفته و وارد خاک پر مهر نیوزلند شده اند، تقسیم کرده و برای هر دسته لینک پست های مفید را آورده ام. بدیهی است برخی از پست ها ممکن است برای بیش از یک دسته آورده شده باشد.

نکته ای که باید به آن توجه کرد تاریخ نگارش پست با توجه به محتوای آن است. ممکن است برخی قوانین یا شرایط ذکر شده در یک پست با توجه به گذشت زمان تغییر کرده باشد، اگرچه در زمان حاضر این موضوع خیلی پیش نمیاد. هم چنین لینک های هر دسته به همان ترتیب نوشته شدن آورده شده اند تا سیر زمانی آنها حفظ شود. محتویات این پست در صفحه ای با همین عنوان نیز آمده است:

  

ادامه مطلب ...

از اقامت نیوزلند تا اقامت مریخ

احتمالا بیشترتون راجع به پروژه Mars-One و برنامه سفر به مریخ اون شنیدید. ماجرا اینه که یک مهندس هلندی به اسم Bas Lnansdrop ایده بلیط یه طرفه به مریخ رو برای اقامت دائم در مریخ برای 4 تا آدم در سال 2023 مطرح کرده و یه سایتی هم نام همین پروژه باز کرده و از داوطلبان هم برای این سفر ثبت نام می کنه. سفر از زمین به مریخ، 7 ماه طول میکشه و تا سال 2033، هر سال 4 نفر دیگه به این پروژه اضافه میشن که در مجموع 24 نفر خواهند شد. تا حالا 78000 نفر برای این سفر یک طرفه ثبت نام کردن و خوب مشخصه که از ایران هم توی این ماجرا هستن (5 نفر). یکی از هموطنای ما که برای پروژه ثبت نام کرده اسمش هست سیاوش ژندرزمی و ساکن نیوزلنده و پروفایلش رو در این پروژه می تونید اینجا ببینید. می تونید برید با امتیاز دادن بهش، بیشتر به آرزوش نزدیکش کنید البته. 


روزنامه همشهری آنلاین هم یه مصاحبه ای با سیاوش انجام داده و ازش راجع به هدفش از این کار و برنامه ای که داره پرسیده. من متن رو عینا اینجا میزارم. 


*******************************************************

سیاوش ژندرزمی، 48 ساله و ساکن نیوزیلند است. این مهندس IT در پاسخ به اینکه بزرگترین آرزوی دوران کودکی‌اش چه بوده می‌گوید: بزرگترین آرزویم این بود که خلبان جت جنگنده باشم. پدرم مهندس نیروی هوایی بود و از این رو ما همیشه در نزدیکی جنگنده‌های F4 و F5 و 14 Tomcats بوده‌ایم. رویای رد سوخت موتور جت در دنباله آن در حین پرواز و رویای پرواز همیشه با من خواهند بود.

وی برای ترک خانواده‌ چهار نفره‌اش در نیوزیلند و رفتن به سفری همیشگی به مریخ دلایل خاص خودش را دارد که شنیدنشان خالی از لطف نیست...البته به قول او ممکن است در آینده راهی برای بازگشت پیدا شود:

چه مدتی از ایران دور بوده اید؟

من ایران را حدود 26 سال پیش ترک کردم البته در این سالها چهار یا پنج بار به ایران سفر کرده‌ام زیرا مادر و پدر و برادرانم به همراه خانواده‌هایشان در ایران ساکن هستند. اما من در اینجا تشکیل خانواده دادم و اکنون یک پسر و دو دختر دوقلو دارم.

چطور با برنامه Mars-One آشنا شدید؟

من همیشه اخبار مربوط به هوانوردی و فضا را دنبال می‌کنم و اولین بار درباره برنامه Mars-One در اینترنت اطلاعاتی به دست آوردم و اکنون چند ماهی هست که مراحل مختلف آن را پیگیری کرده و در آن ثبت نام کردم.

چه انگیزه‌ای باعث ثبت نام شما در چنین برنامه‌ای شد؟

من این برنامه را برای خودم یک فرصت می‌دانم و کنجکاوی اولین انگیزه من بود، کنجکاوی برای یافتن پاسخ سوال‌هایی که همواره در ذهنم بوده‌اند: چرا اینجا هستیم؟ هدف از زندگی چیست؟ فرصتی برای یافتن جایگاهی که در این جهان دارم. این پاسخ‌ها می‌توانندبه من کمک کنند تا خود را بهتر بشناسم. دوست ندارم پیش از اینکه پاسخ‌هایم را بیابم از این دنیا بروم، در عین حال چنین فرصتی این احساس را در من به وجود خواهد آورد که کنترل بیشتری برروی زندگی‌ و مرگم دارم، زیرا خودم انتخاب می‌کنم که باقی‌مانده عمرم را چگونه زندگی کنم و همچنین چگونه به آن خاتمه دهم.

ثبت نام در این برنامه برای شما هزینه مالی در بر داشت؟

تاکنون که هزینه چندانی نداشته‌است. تنها برای ثبت نام 30 دلار استرالیایی پرداخت کردم و دیگر هزینه‌ای نداده‌ام، البته احتمالا در ادامه راه باید از جانم هزینه کنم...

خیلی‌ها ترک کردن همیشگی زمین برای زندگی برروی مریخ را تصمیمی بسیار شجاعانه و عده‌ای نیز آن را عجیب و غیر عادی می‌دانند...نظر شما درباره چنین تصمیمی چیست؟

عجیب بودن چنین تصمیمی از سوی دیگران برای من قابل درک است، اما من هم برای خود دلایلی دارم، زمانی که متولد می‌شدیم کسی از ما نپرسید که اصلا می‌خواهیم به این دنیا بیاییم یا نه؟ و فکر نکنم کسی قرار باشد از ما بپرسد که می‌خواهیم بمیریم یا نه... ممکن است فردا درحالی که می‌خواهم روزنامه‌های صبحم را از آن طرف خیابان بردارم،‌در اثر یک حادثه بمیرم...من چنین مرگی نمی‌خواهم...من می‌خواهم روی روندی که در نهایت منجر به پایان زندگی‌ام می‌شود،‌ کنترل داشته باشم. می‌خواهم مرگم هدفی در پی داشته باشد، ارزشمند و پرمحتوی باشد،‌این مهمترین عاملی است که باعث شده من به این نتیجه برسم که می‌خواهم شانسم برای رفتن به مریخ را امتحان کنم...احتمالی که بسیار امکان‌پذیر است و من به خوبی از حقیقت و جنبه‌های مختلف آن آگاهی دارم...

پس خانواده‌تان چه می‌شود؟

من زندگی خوبی دارم و از آن‌چه که دارم راضی هستم. درآمد بسیار خوبی دارم و به چیز خاصی در زندگی احتیاج ندارم،‌ مگر اینکه از آرامش، آسایش و موفقیت خانواده‌ام مطمئن باشم؛ و در صورتی که بتوانم به مریخ بروم،‌ مطمئنم که Mars-One از تمامی جهات از خانواده‌ام نگهداری خواهد کرد و بیمه عمر خوبی برای آنها فراهم خواهد کرد. فرزندان من هنوز کوچکند،‌ اما زمانی که این برنامه به مراحل نهایی خود برسد، آنها دهه دوم زندگی خود را آغاز کرده‌اند. مطمئنم اگر قرار به رفتن من باشد،‌آنها ارزش کار من را نه تنها برای خود،‌ بلکه احتمالا برای کل بشریت درک خواهند کرد. من دوست ندارم در تختم از دنیا بروم،‌دوست دارم فرزندانم،‌ خانواده‌ام و دوستانم من را انسانی به یاد بیاورند که برای همه کار بزرگی انجام داده‌است،‌ دست کم مطمئنم فرزندانم دوست دارند من را اینگونه به یاد بیاورند...

درصورتی که رفتنتان قطعی شود ارتباط خود را با زمین و با خانواده و دوستان حفظ خواهید کرد؟

قطعا در تماس خواهم بود، و البته تمامی برنامه به صورت زنده پخش خواهد شد و خانواده‌ام من را خواهند دید و چه کسی می‌داند؟ شاید روزی فرزندانمان راهی برای بازگشت ما به زمین ابداع کردند...من دوران سربازی‌ام در ارتش را در اوایل دهه 60 در کردستان بودم، یعنی در میانه جنگ ایران و عراق من جایی بودم که مرگ یک واقعیت قابل لمس بود و هر روز آن را به چشم می‌دیدی...من از آن روزها بازگشتم و مطمئنم می‌توانم راهی برای بازگشت از مریخ نیز پیدا کنم...بادنجان بم که آفت ندارد!

شانس موفقیت خودتان را از میان هزاران داوطلبی که تاکنون ثبت نام کرده‌اند چگونه می‌بینید؟

خوب به نظر مسئولان این برنامه در جستجوی افرادی هستند که روشنفکر بوده و از فیزیک بدنی سالم و قوی برخوردار باشند...من هردو این ویژگی‌ها را دارم با این همه سنم می‌تواند مشکل‌آفرین باشد. من اکنون 48 سال دارم و در زمان اتمام این برنامه، 58 ساله خواهم بود. اما افراد جوان از تجربه کافی برخوردار نیستند و شاید نگاهی رویاگونه به این جریان داشته‌باشند. به نظر من حضور در چنین برنامه‌ای بسیار دشوار است و بسیاری، واقعیت‌های آن را نادیده گرفته‌اند. یک مثال برایت می زنم...تصور کن یک یا دو نفر از اعضا در مریخ مریض شده و یا جانشان را از دست بدهند، با چنین شرایطی باید چه کرد؟ افراد بی‌تجربه در چنین شرایط چه می‌کنند؟ در پاسخ به سوالت باید بگویم که درحال حاضر شانس موفقیتم را 50-50 می‌دانم... و با وجود شرایط سنی‌ام از آنجایی که همواره بدنم را متناسب و سالم نگه داشته‌ام، اگر بتوانم از مرحله اول که یک مصاحبه است عبور کنم، پس از آن شانسم افزایش یافته و 80 درصد مطمئن خواهد شد که به مریخ خواهم رفت.

زندگی در سیاره‌‌ای دیگر مانند مریخ را چگونه می‌بینید؟

به نظرم آنچه در این ماموریت مطرح است زندگی‌کردن نیست،‌بلکه زنده ماندن است. باید به همراه سه نفر دیگر برای هفت ماه در یک محفظه کوچک زندگی کنی در شرایطی که تشعشعات کیهانی و دیگر دشواری‌ها و خطرات نیز وجود دارد...اگر از این مرحله جان به در ببرم، می‌توانم بگویم زندگی روی مریخ برایم ساده‌تر خواهد بود. من در شرایط سخت زندگی کرده‌ام و معنی زندگی در شرایط سخت را به خوبی می‌دانم. درحال حاضر نیز درحال مطالعه روی مریخ هستم،‌ می دانم که میزان اکسیژن در آن بسیار کم بوده و 95 درصد از هوای آن از دی‌اکسید کربن و متان تشکیل شده‌است. به علاوه هشت سال پیش از آغاز ماموریت ما دوره‌های تمرینی دشواری را پشت سر گذاشته‌ایم و به اندازه کافی آمادگی خواهیم داشت.

فکر کنید یکی از فینالیست‌ها باشید...در مدت زمانی که برای زندگی در زمین وقت دارید چه کارهایی خواهی کرد؟

سوال خیلی خوبی است...تا جایی که بتوانم در کنار خانواده‌ام خواهم ماند و از هر لحظه‌ از بودن در کنار کسانی که دوستشان دارم لذت خواهم برد...و البته تا حدی که جا داشته باشم روی زمین فالوده می‌خورم...فکر نکنم فالوده‌های مریخی به خوشمزگی فالوده‌های زمینی باشد! و البته از خورش‌ فسنجان خاله‌ام هم غافل نمی‌شوم...خاله‌ای دارم که بهترین فسنجان‌های دنیا را می‌پزد، باور کن که خطر مرگم در اثر پرخوری فسنجان بر روی زمین بیشتر از خطر مرگم در مریخ تحت تاثیر تشعشعات کیهانی است...

اگر اجازه داشته باشید چند فیلم با خود به مریخ ببرید، آن فیلمها چه خواهند بود؟

من عاشق رابرد دنیرو و آل پاچینو هستم. فیلم Heat که هردو در آن بازی می‌کنند را حتما با خودم خواهم برد. فیلم‌های Snatch و چند فیلم از بروس ویلیس را نیز می‌برم.

تا‌به‌حال آخرین لحظه‌ای که روی زمین خواهید بود را تصور کرده‌اید؟ می‌توانید آن را توصیف کنید؟

فکر کنم بسیار احساساتی می‌شوم...البته در درونم...و کسی متوجه آن نخواهد شد زیرا دوست ندارم کسی از احساساتم با خبر شود. خیلی نگران خواهم بود و تنها چهره فرزندانم را تصور خواهم کرد،‌اما احتمالا باید از آموزش‌هایی که دیده‌ام نیز استفاده کنم و بر کارهایی که حین پرواز باید انجام دهم نیز متمرکز خواهم شد...به یاد دارم اولین باری که برای سربازی خانه را ترک می‌کردم، به مادر و پدر و برادرانم نگاه کردم و در آن زمان می‌دانستم که شاید دیگر هرگز بازنگردم...آن دوران نقطه اوج جنگ ایران و عراق بود و تنها چیزی که توانست مرا از مرگ نجات دهد خانواده‌ام بودند...همین احساس را در زمان جدا شدن از زمین نیز خواهم داشت.

جالب‌ترین خبر فضایی که طی سال گذشته خواندید چه بوده‌است؟

خبر فرود کاوشگر کنجکاوی بر روی سیاره مریخ جالب‌ترین خبری بود که طی سال گذشته خواندم. کنجکاوی یکی از پیشرفته‌ترین تجهیزات فضایی است...من واقعا دوست دارم به مریخ رفته و کنجکاوی را آنجا از نزدیک ببینم...

الهام‌بخش‌ترین شخصیت فضایی که می‌شناسید کیست؟

خوب کسی که در نظر دارم چندان هم الهام‌بخش نیست...بلکه تنها با وی احساس همزاد‌پنداری دارم...شخصیت آقای اسپاک در مجموعه جنگ‌های ستاره‌ای که فکر نکنم شما او را به یاد بیاورید...

اگر یکی از فینالیست‌ها باشید، بیشتر از همه برای چه‌چیز برروی زمین دلتنگ خواهید شد؟

اینکه بتوانم دوباره فرزندانم را در آغوش گرفته، ببوسم و آنها را حس کنم بیشترین دلتنگی‌ام خواهد بود. من عادت دارم که هرشب پیش از خواب فرزندانم را ببوسم و هر روز پس از بازگشت به خانه آنها را در آغوش بگیرم، به همین خاطر تا زمانی که اینجا هستم از تمامی لحظاتم استفاده می‌کنم،‌این دشوارترین بخش ماجرا است اما می‌گویند نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود...

چند ایرانی دیگر نیز در این برنامه ثبت نام کرده‌اند، ایا با آنها در تماسید؟

نه...با آنها تماسی ندارم، فقط می‌دانم یکی از آنها نیز مانند من ساکن نیوزیلند است. واقعیت این است که زیاد به وب‌سایت Mars-One سر نمی‌زنم. باید از این پس بیشتر این کار را انجام دهم.

واکنش خانواده‌تان پس از باخبر شدن از این تصمیم چه بود؟

همسرم همیشه پشتیبان من بوده‌است، زیرا من را خوب می‌شناسد. یکی از دو قلوها، نیره، کمی نگران است. پدر و مادر و دوستانم نیز من را به خوبی می‌شناسند، من نمی‌توانم به زمان و مکان محدود باشم...و هرگز بدون فکر تصمیم نمی‌گیرم...آنها نیز دلتنگ من خواهند شد،‌اما می‌دانند که این سیاوش است، آنها از من حمایت می‌کنند،‌مهم نیست که چه تصمیمی بگیرم.

حال تصور کنید که در مسیر رفتن به مریخ هستید، اگر ناگهان احساس شدید پشیمانی کنید چه خواهید کرد؟

خوب اگر واقع‌گرایانه به این موضوع نگاه کنیم، زمانی که دیگر زمین را ترک کرده‌ای، دیگر برای پشیمانی دیر شده‌است. من یک هدف دارم و داشتن یک هدف من را از پشیمان شدن باز خواهد داشت. من این سفر را، اگر عملی شود، یک ماموریت می‌دانم، کاری که باید انجام شود...و همیشه و هنوز به آن فکر می‌کنم که اگر پشیمان شوم چه می‌شود...اما روح و ذهن قوی تنها شانسی است که دارم،‌من از نظر روحی روی خودم بسیار کار کرده‌ام و فکر می‌کنم برای ماموریت آمادگی دارم. من به خودم اجازه پشیمان شدن نخواهم داد. پشیمانی زمانی به وجود می‌آید که گزینه‌ بهتری نیز وجود داشته باشد.

*******************************************************

 اگه شما هم دوست دارین که داوطلب این سفر بشین این لینک ثبت نامه که باید رجیستر کنین و بعد اطلاعاتتون رو وارد کنید.

پی نوشت: اینجا هم میشه یه مصاحبه دیگه با یه ایرانی دیگه رو خوند که البته متفاوته با مصاحبه بالایی.