دو مهاجر

در این وبلاگ در مورد مهاجرت آن می خوانید. هدف باز شدن راهی برای آشنا شدن بیشتر با مهاجرت و چالشهای آن است.

دو مهاجر

در این وبلاگ در مورد مهاجرت آن می خوانید. هدف باز شدن راهی برای آشنا شدن بیشتر با مهاجرت و چالشهای آن است.

مهاجرت با چشمان باز-1

متاسفانه در این هفته اینقدر سرم شلوغ بود که فرصتی برای نوشتن یادداشتی تکمیلی برای پست قبلی خودم با عنوان "20 تا دلیل برای مهاجرت نکردن به نیوزیلند!!" نداشتم و یک هفته طول کشید تا دوباره  Stable! شوم! ولی جواب های سپیده و منصور عزیز به اندازه کافی رفع ابهام از این پست کرد.... و فکر می کنم پاسخها به اندازه کافی همه چیز را کاملا روشن کرد که نیازی به توضیح اضافی نباشد...فقط یک توضیح بدهم که این متن ملقمه ای بود از طنز، تخیل، واقعیت، شایعه و شاید توهم که فکر می کنم به هدفش رسید.


به هر حال چیزی که در هر مهاجرتی مهم این است که بهتر است تحقیق درستی از مکانی که برای مهاجرت داریم همیشه انجام دهیم. این روزها تعداد افرادی که دنبال مهاجرت وهستند همچنین مهاجرها به شدت زیاد شده است (از این "به شدت زیاد" اصلا خوشم نمی آید، ولی چه کنم که آماری نیست از این مهاجرها!). چیزی که خیلی مهم است این است که مهاجرت را برای راحت شدن و فرار کردن از مشکلات انجام ندهیم. بلکه آن را با دلایل مشخص و طی فرآیندی منطقی انجام دهیم. پستی در قسمتهای قبلی تحت عنوان "قانون دوبلین" نوشته ام که شاید برای خیلی ها اهمیت زیادی نداشته باشد، ولی وقتی در یکی از پیغامهای خصوصی که به واسطه خصوصی بودنش نمی توان اینجا گفت، می بینم که هنوز خیلیها درباره این قانون نمی دانند، نمی دانم که دلیل ندانستن این قانون را به گردن چه کسی بیندازم؟ 


مهاجرت ریسک بزرگی است و به واسطه آن مجبورید که خیلی چیزها را از دست بدهید و ممکن است تا مدتها برای به دست آوردن همانهایی که در کشور خود سالها داشته اید تلاش کنید. انتظار این را داشته باشید که زیبایی های کشوری که به آن مهاجرت کرده اید، در همان روزهای اول برایتان زیبا فقط به نظر بیاید و 5 سال بعد دوباره بتوانید از زیباییهای آنجا لذت ببرید!


به خصوص مهاجرت برای افراد مجرد سخت تر از افراد متاهل است، البته با ریسکی کمتر. و البته افراد متاهل هم در صورت نبود همدلی (به میزان لازم!) در فضای جدید ممکن است در فرآیند تغییراتی که برای پذیرفته شدن در جامعه جدید باید انجام داد، دچار مشکل شوند.


سوال مهم و خیلی ساده این است: چرا مهاجرت می کنیم؟ سوالی که هر کسی بسته به شرایطش به آن پاسخ می دهد و هیچ دو جواب مشابهی را نمی توان یافت. ولی احساسی برخورد کردن با دلایل مهاجرت متاسفانه ممکن است نتیجه خوبی به همراه نداشته باشد.


باشد که در پستی دیگر بیشتر این قضیه را باز کنم.


روز و شبتان خوش

قانون دوبلین

با اینکه راجع به موضوع پناهندگی نوشتن به دلایل مختلف که شما بهتر از من می دانید خیلی جالب نیست،  ولی از آنجا که دانستن در هر صورتش بد نیست، تصمیم گرفتم که این پست را به یکی از قوانین مهم پناهندگی اختصاص بدهم و آن قانون دوبلین (Dublin Regulation) است. قانونی که ندانستن آن خیلی از پناهنده ها را دچار دردسر کرده است و جالب اینجاست که خیلی از پناهنده هایی که از زیر و بم خروج و ورود غیر قانونی می دانند، از این قانون خبر ندارند و وقتی که گرفتار آن می شوند، تازه متوجه می شوند که به چه دردسری افتاده اند.


اما قانون دوبلین چیست؟ به طور خلاصه قانون دوبلین یکی از قوانین اتحادیه اروپا است که هر کشور این اتحادیه را ملزم به این می کند که پناهجویی که  از یکی از این کشورها درخواست پناهندگی می کند، مرز ورودش را به خاک اتحادیه اروپا بررسی کند و اگر این مرز با مکان درخواست پناهندگی مغایرت داشت، مجددا به کشور اولیه بازگرداند.  


شاید به نظر قانون خیلی مهمی به نظر نیاید، اما وقتی پای سخنان آنهایی که از این قانون خبر نداشته اند و با هزار مکافات خود را به خاک اروپا رسانده اند و شنیده اند که مثلا فلان کشور پناهندگی می دهد و خود را دوباره به کشور دومی از این اتحادیه رسانده اند و بعد تازه متوجه این قانون شده اند بنشینید، تازه پی به عمق فاجعه می برید! معمولا آنهایی که قانون دوبلینی می نامندشان حتی اگر مدارک صحیح و شواهد درستی برای پناهندگی داشته باشند، احتمالش زیاد است که به کشور خودشان بازگردانده شوند. در واقع مشکل اصلی آنها تاخیر در ارسال مدارک آنها (در بعضی از کشورها این زمان به 10 ماه هم می رسد) به کشوری که باید باشد است و واردشدن به حلقه معیوبی که منجر به نشنیدن صدای درخواست آنها توسط کشور ثانویه ای که آنها درخواست پناهندگی به آن داده اند. در کل احتمال گرفتن پاسخ مثبت برای اینگونه افراد خیلی پایین است.


قانون دوبلین در سال 2003 به تصویب اتحادیه رسیده است و جایگزین کنوانسیون دوبلین است که در سال 1990 در دوبلین ایرلند به امضا رسیده است. این قانون در سال 1990 ابتدا 12 کشور بلژیک، دانمارک، فرانسه، آلمان، یونان، ایرلند، ایتالیا، لوکزامبورگ، هلند، پرتغال، اسپانیا و انگلیس را شامل می شد و بعدها  به تدریج کشورهای اتریش، سوئد، فنلاند و کشورهای خارج از اتحادیه یعنی نروژ و ایسلند را شامل شد. آخرین کشور سویس بود که در سال 2008 به این قانون پیوست.


هدف اصلی این قانون جلوگیری از ارسال درخواست پناهندگی به بیش از یک کشور این اتحادیه است و هدف دیگر آن کاهش تعداد درخواست های پناهندگی است. اما اتفاقی که در عمل می افتد فشار بیشتر به کشورهایی است که در مرز این اتحادیه هستند مثل یونان. این امر منجر به اعتصاب غذا چند ماه پیش پناهجویان در این کشور شد که احتمالا در اخبار شنیده اید.


قانون دوبلین منجر به از هم پاشیدگی خانواده های زیادی شده است. چیزی که شاید خیلی ها ندانند این است که حتی اگر اولین مرز پناهجو کشوری در اروپای مرکزی باشد، ولی ویزای مثلا یونان را داشته باشد، متاسفانه باز هم به یونان باز گردانده خواهد شد و به احتمال زیاد به کشور مبدا! و نه به این سادگی که من می نویسم....


آخرین خبر مربوط به این قانون این است: به رای کمیسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا، کشورهای یونان و بلژیک در ژانویه 2011 به خاطر آنچه نقض حقوق بشر خوانده میشود، از این قانون فعلا کنار گذاشته شده و هر کدام به ترتیب 6000 و 30000 پوند جریمه شدند. 


این قانون منتقدان فراوانی دارد، ولی به طرز سخت گیرانه ای در تمامی کشورهای عضو این قانون اجرا می شود. به نوعی این قانون را بازی کشورهای عضو این قانون با پناهجویان می نامند.


موفق باشید




پی نوشت: اگراطلاعات یا تجربه ای از مهاجرت به نیوزیلند دارید، در اختیار بقیه قرار دهید. مهاجرت و قوانینش چیز مخفی در هیچ جای دنیا نیست و نیاز به قابلیتهای فردی دارد. نباید نگران این باشیم که دیگران جای ما را بگیرند.

شباهت کوهنوردی و مهاجرت....

وقتی که ایران زندگی می کردم، تنها ورزشی که من را طی هفته سرحال نگه می داشت، کوهنوردی بود. در بدترین حالت دو هفته یکبار بود. اصطلاحی هست بین کوهنوردها که می گویند کوهنوردها اعتیاد به کوه دارند و من هم داشتم! اگر سر زمان مشخصش کوه نمی رفتم، آن هفته ام خراب بود و انگار چیزی کم داشتم. بماند....در وبلاگ خاطراتی از مهاجرت، مطلبی نوشته شده بود در باره شباهت کوهنوردی و مهاجرت و انصافا دیدم که چقدر دقیق به شباهت این دو اشاره کرده است. فکر می کنم ارزش چند بار خواندن را داشته باشد. نکاتی است که هر مهاجری باید در طی راهش همیشه مد نظر داشته باشد. 

 

......

 

1- آسان ترین و مطمئن ترین راه را برای رسیدن به بالا پیدا کن.

با یک نگاه سریع باید بتوانی شرایط پیش روی را بررسی کنی و راه بهتر را انتخاب نمایی. بعضی چیزها به نظر ساده و مطمئن می آیند ولی اگر به جزئیات اطرافش دقت کنی می بینی که آن راه می تواند ریسک بیشتری برای تو و گروه داشته باشد.

در مهاجرت هم همین است. ما باید از قبل راه خودمان را مشخص کنیم و مثلا بدانیم که آیا می خواهیم درس بخوانیم یا کار کنیم و یا اینکه فقط گرین کارت خود را بگیریم و برگردیم.

 

 2- سریع تصمیم بگیر.

هیچوقت یک راه را بیش از دو بار بررسی نکن و یاد بگیر که در نگاه دوم تصمیم خودت را بگیری زیرا بدن تو و دیگران سرد می شود و احساسات بد به آنها راه پیدا می کند.

 

در مهاجرت نیز این پند بسیار کارآمد است و ما باید نسبت به راههایی که در پیش روی داریم خیلی سریع و قبل از اتمام پولمان و یا افسرده شدن تصمیم نهایی خود را بگیریم. با معطل کردن و بررسی ده باره یک روش فقط توان ما تحلیل می رود.

 

3- با اعتماد به نفس انتخاب خودت را اعلام کن.

وقتی راه را انتخاب کردی به اشاره عصا به دیگران اعلام کن که از این راه خواهیم رفت. آنها باید مطمئن باشند که تو در انتخاب بهترین راه مصمم بوده ای و در تصمیم خود شک نداری.

 

در مهاجرت نیز باید با اعتماد به نفس به خودمان و یا دیگران بگوییم که من این کار را می کنم و به گرفتن نتیجه مثبت آن مطمئن هستم. مثلا من تصمیم گرفتم که از کار تکنسینی شروع کنم و از فردای آن روز با اعتماد به نفس به دنبال آن کار گشتم.

 

 4- برای جای دست و پای خود برنامه ریزی کن.

قبل از اینکه بخواهی بالا بروی باید جای دست و پای خودت را تا جایی که می توانی مشخص کنی و مسیر خودت را از قبل بیابی.

 

در مهاجرت نیز باید تقریبا بدانیم که می خواهیم چکار کنیم و مثلا بدانیم که در چند ماه اول کارهای اداری مهاجرت را می کنیم در چند ماه دوم برای کار اقدام می کنیم و غیره.

 

5- هرگز پایت نلرزد.

وقتی که پایت را درون یک فرورفتگی صخره می گذاری و خودت را بالا می کشی هرگز نباید پایت بلرزد. اجازه نده که فکرهای اضافه در مغز تو وارد شود و تو را بترساند و یا مایوس کند.

 

در مهاجرت هم اوضاع به همین گونه است و ما نباید اجازه دهیم که ترس و یاس بر ما مسلط شود. اگر پایمان بلرزد حتی توجه دیگران را هم به خودمان جلب می کنیم و باعث می شود که ما به راحتی خودمان را ببازیم.

 

 6- زور دست و پای تو خیلی بیشتر از آن چیزی است که فکر می کنی.

وقتی که از جایی آویزان هستی و خودت را با دستها و یا یک پا نگه داشته ای هرگز فکر نکن که زور آنها در حال اتمام است. فقط به این فکر کن که حرکت بعدی تو چه چیزی خواهد بود و اقدام کن. اگر به این فکر کنی که دست و پای تو رها خواهد شد و تو به دره سقوط خواهی کرد, در واقع قبل از سقوط کردن مرده ای.

 

در مهاجرت این نصیحت خیلی به درد می خورد. ما گمان می کنیم که مشکلات ما بیش از آن چیزی است که در توان ما باشد تا بتوانیم خودمان را از شر آنها رها کنیم. مسلط نبودن بر زبان, نداشتن امکانات, فرهنگ جدید و خیلی از چیزهای دیگر ما را به سمت دره می کشد و ما باید اعتقاد داشته باشیم که دست و پای ما به اندازه کافی زور دارد که ما را به بالا بکشد.

 

7- فقط به فکر بالا رفتن باش

او می گفت وقتی که تو داری از جایی بالا می روی فقط باید به فکر بالا رفتن باشی نه برگشتن. برنامه ریزی برای برگشتن باید قبل از حرکت انجام گرفته باشد.

 

در مهاجرت هم وقتی که داریم برای کاری اقدام می کنیم نباید به برگشتن فکر کنیم و فقط باید به این فکر کنیم که چگونه آن راه را به بهترین نحو ممکن طی کنیم.

  

8- سنگ از زیر پایت نلغزد و به دیگران آسیبی نزند.

وقتی که یک نفر به دنبال تو می آید باید مواظب باشی که سنگی از زیر پای تو نلغزد و به او اصابت نکند. تو برای بالا رفتن نباید به دیگران آسیب برسانی.

 

در مهاجرت هم ما باید مواظب باشیم که به کسانی که به ما کمک می کنند و یا کسانی که به دنبال ما می آیند آسیبی نرسد. در واقع بالا رفتن ما نباید به قیمت آسیب دیگران باشد.

 

 9- به نفر بعدی اطلاع رسانی کن

اگر می بینی که سنگی شل شده است و یا می لغزد حتما باید به کسی که پس از تو می آید هشدار لازم را در مورد آن بدهی. در واقع اگر تو از آنجا به سلامت گذشتی مسئولیت تو تمام نمی شود.

 

در مهاجرت هم این پند کارآمد است و ما اگر چیزی را تجربه کردیم, باید آن را به دیگران بگوییم تا بدانند که در چه جایی پای خود را می گذارند.

 

 10- هر نفر نسبت به بعدی و قبلی خودش مسئول است.

تو نسبت به کسی که بعد و قبل از تو است مسئول هستی و باید تا جایی که می توانی به آنها کمک کنی که از صخره بالا بروند. مهم نیست که آیا آن فرد در گروه تو است یا خیر.

 

ما در مهاجرت نسبت به کسی که به ما کمک می کند مسئول هستیم و در ضمن نسبت به کسی هم که بعد از ما می آید مسئول هستیم و باید به او کمک کنیم. این یک باید است نه یک لطف و احسان. در غیر اینصورت ما یکی از زنجیره های کمک به دیگران را پاره کرده ایم و نه به یک نفربلکه به صدها نفر از کسانی که بعد از آن فرد در آن زنجیره قرار دارند آسیب رسانیده ایم.

 

11- همیشه انتظار یک واقعه غیر منتظره را داشته باش.

تو در عین حالی که با اعتماد به نفس و با قدرت پایت را می گذاری و تلاش می کنی که بالا بروی باید انتظار داشته باشی که هر لحظه سنگ زیر پایت بلغزد و یا سنگی از بالای صخره به سمت تو بیاید.

 

در مهاجرت هم ما باید همواره انتظار این را داشته باشیم که کارها بر طبق برنامه پیش نرود و ما درگیر مشکلات بیشتری بشویم. ممکن است کار خوب پیدا نکنیم و یا اتفاق های دیگری در زندگی ما روی دهد.

 

 12- همیشه بر دست و پای خودت تکیه کن.

وقتی که از صخره بالا می روی هیچگاه فکر نکن که اگر از آن بالا رها شدی کسی تو را می گیرد. بلکه همیشه فکر کن که نه تنها باید خودت را نگه داری بلکه باید از سقوط دیگران نیز جلوگیری کنی.

 

در مهاجرت هم همین است و ما باید بدانیم که فقط خودمان می توانیم به بالا رفتن و عبور از مشکلات کمک کنیم. این فکر که دیگران به ما کمک می کنند و کارهای ما را انجام می دهند و یا از سقوط ما جلوگیری می کنند, باعث خواهد شد که ما به اندازه کافی آنچه را که در توانمان وجود دارد برای هدف خود مصرف نکنیم و نتوانیم بر داشته های خودمان تکیه کنیم.

 

موفق باشید.

 

اصل مطلب را می توانید اینجا پیدا کنید.

 

 

مهاجرت و مهاجرت .....

مهاجرت موضوعی است که این روزها بین خیلی از جوانهای ایرانی تبدیل به هدف و بعضی دیگر تبدیل به آرزو شده است......در دانشگاههای اروپا همه جا دانشجوی ایرانی را میبینی که با پشتکار تمام مشغول تحصیل اند. 


از دوره دبیرستان به کتابهای عباس معروفی علاقه متفاوتی داشتم. سمفونی مردگان که به نظر من شاهکار اوست و کتابهای دیگرش سال بلوا و چند مجموعه داستانش.....قلمش اینقدر متفاوت بود که بارها و بارها کتابهایش را خواندم. هنوز هم اگر مصاحبه ای یا نوشته ای از او ببینم می خوانم و می شنوم. یادم می آید که اخیرا  در مصاحبه ای که ازو شنیدم، گفت که هنگامی که در دادکاه پناهندگی آلمان قاضی از او پرسیده بود چرا از ایران آمدی، او در جواب گفته بود که نمبدانم! چون آدم سیاسی نیستم....فقط میدانم که اگر می ماندم جانم در خطر بود...... و حالا نوشته ای از او در جایی خواندم که بدون کم و کاست در ذیل می آورم:




اگر تبعید و مهاجرت در دوره‌ی فاشیست‌ها شش هفت سال طول کشید، تبعید و مهاجرت پس از انقلاب اسلامی تاکنون به ۳۱ سال رسیده است. هر سال و در هر واقعه‌ای کشور ما موج بزرگی از تبعیدی و مهاجر را راهی کشورهای دیگر کرده است. در صد سال اخیر این چهارمین دوره‌ی مهاجرت ایرانیان است و در واقع بزرگترین و فاجعه‌بارترین آن نیز هست.

ابعاد تبعید و مهاجرت بسیار گسترده است و لازمه‌اش این است که به‌عنوان یک امر جامعه‌شناسی و یک پدیده تاریخی مورد بررسی‌های دقیق قرار گیرد. آنچه مسلم است این است که هیچ تبعیدی و مهاجری سرجای خودش قرار نمی‌گیرد. برخلاف مثل معروف که می‌گوید «تبعیدی و مهاجر مثل درخت است که از ریشه‌اش درآورده‌اند و در جای دیگر کاشته‌اند، آیا بگیرد آیا نگیرد»، من این تمثیل را برای آدم، واقعی و حقیقی نمی‌دانم.

انسان درخت نیست. آدم آدم است. بسیاری از تبعیدیان و مهاجران علی‌رغم تخصص و توانایی‌های‌شان در کشور غربت به کار و حرفه‌ی دیگری روی می‌آورند و به کلی سرنوشت‌شان عوض می‌شود. عده‌ای منفعل و باطل می‌شوند، و بسیاری از آنان براساس توانایی‌ها و لیاقت و تلاش‌شان به موقعیت‌هایی دست می‌یابند که گاه خارج از باور است.

تبعید و مهاجرت بخش توانا و روشنفکر جامعه را از کشور محروم می‌کند. مغزها را می‌دزدد. آدمهایی که بلدند فرار کنند، بلدند گلیم‌شان را از آب بکشند و این گروه توانا حالا در جامعه‌ی ما حضور ندارد. بنابراین هرساله و در هر دوره به مناسبت وقایع و حوادث داخلی ایران موج سنگینی از بدنه‌ی جامعه جدا می‌شود و خود را به نقطه‌ی دیگر در این جهان پهناور می‌رساند.


تبعید و مهاجرت مثل یک تونل تاریک است که تبعیدی چمدانی در دست راهی تونل می‌شود و نمی‌داند سر از کجا درمی‌آورد.


سال‌ها پیش که درباره‌ی این پدیده تحقیق می‌کردم، از هوشنگ وزیری روزنامه‌نگار و روشنفکر برجسته‌ی فقید پرسیدم، ابعاد گسترده‌ی تبعید را چگونه ارزیابی می‌کنید. هوشنگ وزیری در آن موقع سردبیر روزنامه‌‌ی کیهان چاپ لندن بود. او برایم نوشت:


نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
(حافظ)


زاری حافظ نه فقط حاصلی نداشت، بلکه امروز جهانگردی صنعتی چنان بزرگ شده است که گرداننده‌ی چرخ اقتصادی بسیاری از کشورهاست. ولیکن سفر هنگامی خوش‌ است که برگشتی به دنبال داشته باشد. برگشت به یار و دیار.


مهاجرانی که ماییم، آیا به سفری بی‌بازگشت آمده‌ایم؟ من در این پانزده سالی که خارج از کشور و زادگاهم زندگی می‌کنم، هرگز نتوانسته‌ام غبار دلهره‌ای را از دل بتکانم که اندیشیدن به این مسئله برآن نشانده است. اندیشه‌ی سفری بی‌بازگشت، اندیشه‌ی مرگ در غربت از زندگی در غربت هم ملال‌آورتر است.

نخستین بار دلتنگی برای یار و دیار را هنگامی حس کردم که از ساری شهر زادگاهم خانوادگی در حالی به تهران کوچیدیم که پدرمان رخت سفر به دیاری دیگر کشیده بود. تازه سیزده سالگی را پشت سر گذاشته بودم. مازنداران برای من طبیعت را تداعی می‌کرد. بوی خاک تازه‌ی باران خورده، عطر بهارنارنج که در اردیبهشت شهر را لول می‌کرد، جنگل‌های انبوه با درخت‌های سر به فلک کشیده‌ای که شاخ و برگ‌های‌شان دست به دست هم می‌دادند تا راه بر نور خورشید ببندند، دریا که گاه مانند حوضچه‌ای آرام بود و چنان زلال که ماهی‌ها را در ته آب می‌دیدی و گاه چنان توفنده و خشمناک که می‌ترسیدی به آن نزدیک شوی، گوش‌ماهی‌هایی که از ساحل می‌چیدیم تا در باغچه‌ی خانه بکاریم، فرار از زنگ شرعیات و زنگ خط، و جولان دادن در زمین فوتبال چمنی که ادامه‌ی باغ گل‌کاری‌شده‌ی دبیرستان پهلوی بود.

در تهران هیچ نشانی از آن پیرامون آشنا نبود. شاگردان مدرسه‌ی رازی در خیابان فرهنگ که مرا در آنجا گذاشتند، ملغمه‌ی غریبی بودند، میان شاگردان بخش فرانسوی (آن‌ها درس‌های‌شان را به فرانسه می‌خواندند) و ما اگرچه دیواری جسمانی وجود نداشت، ولی دیواری معنوی‌ـ فرهنگی بود که عبور از آن هزاربار دشوارتر بود. و در بخش فارسی (که به زبان فرانسه تأکیدی خاص داشت) شاگردانی بودند درس‌خوان و سر به‌راه، نیز شاگردانی که از فرط دوساله شدن چندین سال از ما بزرگتر بودند و چندین برابر ما زور داشتند. بیش‌ترشان اهل خیابان شاهپور، صابون‌پزخانه و آنجاها بودند. نه تنها ما، که ناظم فرانسوی یعنی موسیو توساک و ناظم ایرانی یعنی آقای افغان هم از آن‌ها حساب می‌بردند.

نخستین باری که به تهران رفتم، دلم برای ساری تنگ شد. و نخستین باری که به فرنگستان آمدم، دلم برای تمامی ایران. اگر روزی بشر به کرات دیگر سفر کند، آیا دلش برای این سیاره تنگ خواهد شد که پناهندگی و تبعید یکی از پیچیده‌ترین و دردناک‌ترین مسائل آن است؟

کدام نیروهایی هستند که آدمیزاد را به هر دلیلی سیاسی، عقیدتی، دینی از زادوبوم خویش می‌رانند؟ پاسخ به این پرسش آسان است. کدام نیرویی‌ست که انسان رانده یا گریخته را مدام به خود می‌خواند که اینک زادگاه تو؟

کاش پاسخ به این پرسش نیز دست‌کم همان اندازه آسان بود که به پرسش اول. اما چنین نیست. زیرا غربت را می‌توان هر آینه تعریف کرد، لیکن آیا تاکنون تعریف خرسندکننده‌ای از میهن شنیده یا خوانده‌ایم؟

نه! به عقیده‌ی من حرف آخر را در این باره ارنست رنان فیلسوف فرانسوی زده است: «میهن این والای تعریف ناپذیر».

در میهن آدم‌ها نه فقط زبان هم را می‌فهمند، بلکه سکوت یکدیگر را نیز. این را برای نخستین بار از ایوان ایلیچ شنیدم. او به تهران آمده بود و ازجمله خواست مرا هم ببیند که کتاب «صدقه و آزار» او را به‌عنوان فقر آموزش در آمریکای لاتین ترجمه کرده بودم. در میهمانی در منزل دکتر حسن مرندی چند نفری بودیم.

ایلیچ با یکی فرانسوی، با دیگری انگلیسی و با من آلمانی حرف می‌زد و به راحتی از این زبان به آن زبان می‌رفت. می‌دانستیم که به یازده زبان می‌خواند و می‌نویسد و حرف می‌زند. گفتم «خوشا به حالت که این همه زبان می‌دانی». جواب داد «زبان مادری فقط از کلمات تشکیل نمی‌شود. بلکه از سکوت بین کلمات نیز شکل می‌گیرد»، و توضیح داد: «چرخ گاری را دیده‌ای؟ چندین پره دارد و فضای خالی بین پره‌ها. پره‌ها همان کلمات‌اند و فضای خالی بین پره‌ها سکوت»، و افزود «در زبان‌هایی که من می‌دانم جای فصاحت سکوت خالی‌ست».


دلم به حالش سوخت. چرخ گاری او پره داشت، ولی از فضای خالی بین پره‌ها خبری نبود.


اکنون دلم به حال خودمان می‌سوزد. ما قربانیان بزرگترین مهاجرت تاریخ کشورمان. قربانی؟ آری، ما در جست‌وجوی هویت از دست رفته‌ای هستیم. زیرا مکان نخستین و بالاترین شرط تحقق هویت است. در منظومه‌ی خسرو و شیرین نظامی مناظره‌ی خسرو و فرهاد با این پرسش خسرو آغاز می‌گردد: نخستین بار گفتش از کجایی؟

آیا آن مکانی که به هویت ما عینیت می‌بخشد، جز ایران می‌تواند جای دیگری باشد؟ بی‌گمان آن‌هایی که به زبان فرهنگ کشور میزبان آشنایی دارند، به درجه‌ای کمتر احساس بیگانگی می‌کنند. ولی این تفاوت درجه‌ی تغییری در اصل این موضوع به‌وجود نمی‌آورد. البته سفر همانگونه آموزنده است که یاد گرفتن زبانی خارجی

.

هگل در یکی از سخنرانی‌هایش که به «سخنرانی‌های دبیرستانی» مشهور است، به شاگردانش اندرز می‌دهد که زبان خارجی بیاموزند. زیرا این آموزش بدانان فرصت می‌دهد تا از بیرون به فرهنگ خویش بنگرند. آری، بیگانه شدن از خویش در صورتی نکوست که پیش‌درآمد یگانگی با خویش در سطح دیگر و بالاتری باشد.


تقریباً همه‌ی فیلسوفان بزرگ سال‌هایی مشهور به "سال‌های سرگردانی" را گذرانده‌اند. این سرگردانی فرهنگی ما نیز شاید بد نباشد، اگر از آن به‌عنوان نقطه‌ی حرکتی برای رسیدن به یگانگی بیش‌تر با فرهنگ خودمان سود برگیریم.


اقامت در خارج سبب نیز شده است که ما ایرانیان فرصتی بیابیم تا آن تصویر ناراستی را راست گردانیم که از فرنگی و فرنگستان داشته‌ایم. در جهان‌نگری ما اروپا و اروپایی پدیده‌هایی بودند که هیچ نقص و عیبی در وجودشان نبود. ولیکن امروز به چشم می‌بینیم و تقریباً هر روز تجربه می‌کنیم که آن تصویری که از اروپا داشتیم، تصویری آرمانی بود که از حقیقت گه‌گاه همان قدر فاصله داشت که از زمین تا آسمان.


اکنون به جرأت می‌توانیم بگوییم که ما همانگونه می‌توانیم از اروپا بیاموزیم که اروپا از ما. این اعتماد به نفس تازه برای ما فرصتی فراهم خواهد آورد که میهن خود را پس از پایان این مصیبت بزرگی که برآن رفته است، به گونه‌ای بازسازی کنیم که با سنت و فرهنگ ما سازگار باشد. این سبب خواهد گردید که آنچه ساخته‌ایم در برابر توفان‌های اجتماعی مقاوم‌تر باشد.


در برابر منظره‌ای چنین شگرف و شکوهمند، آیا این نزاع‌ها و دشمنی‌های حقیری که بیشتر از آبشخور منافع خصوصی می‌نوشند، رنگ نمی‌بازند؟
با حافظ آغاز کردم، با سعدی پایان می‌دهم:
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاگران بستانیم.


عباس معروفی


 

 

مهاجرت چقدر با شانس در ارتباط است؟

این قضیهٔ مهاجرت هم داستان جالبی‌ است. حتما شما هم از خیلیا شنیدین که میگن مهاجرت باید با شانس آدم بخونه. وگرنه اگه بدشانس باشی‌ خلاصه که بد میاری و هر چی‌ بزنی‌ به در بسته زدی. لابد تا حالا هم خیلی‌ شنیدین که میگن فلانی رو دیدی؟ سر یک سال کارش درست شد و رفت، حالا ما رو ببین که ۵-۶ ساله که به هر دری می‌زنیم به در بسته برمیخوره. راستی چرا اینجوریه؟



من خودم به شانس توی مهاجرت اعتقاد دارم. اونم نه به دلیل وجود شانس. بلکه به دلیل این که قوانین مهاجرت کشور‌ها دائم در حال تغییره. حتما اونایی که مثل من چند سالی‌ با قضیهٔ مهاجرت درگیر بودن دیدن که قوانین خیلی‌ وقتا در دراز مدت به نفعشون می‌شه یا به ضررشون می‌شه (بماند که بیشتره وقتا به دلیل افزایش درخواست مهاجرت، قوانین سخت تر میشن نه ساده تر مگه در مواقع به خصوص). چند تا مثال میزنم تا روشن تر بشه:


۱. پارسال همین وقتا بود که قانون مربوط به ارائهٔ ۶ ماه گردش مالی به قوانین مربوط به تمکن مالی سوریه اضافه شد. قبل اون تنها ارایه یک حساب که توش مبلغ معینی‌ پول باشه کافی‌ بود.


۲. از حدود یه ماه پیش آیلتس آکادمیک رسما مورد قبول سفارت قرار گرفت، قبل اون فقط قسمت‌های Speaking و Listening مورد قبول بود.


۳. تا ۲-۳ ماه پیش برای مهاجرت به استرالیا از طریق کار آیلتس ۶.۰ در هر بند مورد نیاز بود. الان این امتیاز به ۷.۰ در هر زمینه تغییر پیدا کرده. البته هنوز برای مهاحرت ایالتی هنوز همون قانون قدیمی برقرار است.


نمونه‌های بالا تنها نمونه‌هایی‌ بود از اینکه شانس چقدر تو مهاجرت تاثیر داره. یعنی‌ ممکنه توی زمانی‌ که شما برای مهاجرت اقدام می‌کنید، قانون به نفع شما یا ضرر شما باشه!! که البته همیشه به دلیلی‌ که در بالا گفت شد، به ضرر شماست!!!


نتیجه ای که می‌خوام بگیرم اینه که اگه برای مهاجرت برای یک کشور مشخص میخواین اقدام کنید، بهتره که زود تر اقدام کنید تا این که بگذارید زمان بگذره. نمونهٔ آخرش اینه که شغل‌های مورد نیاز کانادا داره تغییر می‌کنه. یعنی‌ خیلیا که تو دستهٔ بد شانس‌ها هستن با قانون جدید از رده خارج میشن و یه عده خوش شانس جاشونو میگیرن!!



در کلّ مسالی که من همیشه در مورد کشور‌های مختلف مشاهده کردم اینه که قوانین رو به سخت تر شدن هستند. به عبارت دیگه، رویهٔ سازمان‌های مهاجرت قرار دادن فیلتر‌های بیشتر برای جذب نخبه‌های بهتر و یا پول بیشتر است.