دو مهاجر

در این وبلاگ در مورد مهاجرت آن می خوانید. هدف باز شدن راهی برای آشنا شدن بیشتر با مهاجرت و چالشهای آن است.

دو مهاجر

در این وبلاگ در مورد مهاجرت آن می خوانید. هدف باز شدن راهی برای آشنا شدن بیشتر با مهاجرت و چالشهای آن است.

نگرانی بابت مواد غذایی

یکی از چیزهایی که شاید همه دوستانی رو که در شرف اومدن هستن نگران کنه، تهیه مواد غذایی مورد نیاز و مطابق با سلیقه ما ایرانی‌ها در نیوزیلند باشه.  مواد غذایی مثل برنج، حبوبات، خشکبار، آجیل، زعفران و انواع ادویه، زرشک و .... به خصوص خانمها بیشتر نگران این موارد و احتمالا ضرورت تغییر عادت پخت و پز و تغذیه هستند. به طور کلی، یه مقدار این مسئله درسته و باید خودتون رو آماده کنید که بعضی از غذاهای ایرانی رو کمتر بپزید یا کمتر ببینید.  اما شاید کمتر از 5 درصد غذاها و مواد غذایی مورد نیاز رو نشه اینجا تهیه کرد. 

اگه از ایرانی‌هایی که اینجا قدیمی هستن بپرسید، در گذشته به سختی می‌شد ادویه و مواد لازم خوراک های ایرانی رو پیدا کرد. اما امروزه دیگه اینجوری نیست. نیوزیلند امروز، نیوزیلند دهه 70 و 80 میلادی نیست که به قول خودشون مادرهاشون فقط بلد بودن fish and chips واسه‌شون درست کنن. کیویها هم این سالها و بعد از آزادسازی اقتصاد که از دهه 80 میلادی شروع شده، با غذاهای مختلف، فرهنگهای مختلف و مواد غذایی مختلف آشنا شدن و ظاهرا خودشون هم از این بابت خوشحالن. (با سپاس از خانم المیرا بابت نقل گفتگوهاش با کیوی‌ها) 

بنابراین، اگه سری به سوپرمارکت‌ها و مراکز خرید بزنید، تقریبا همه مواد غذایی لازم برای ذائقه ایرانی رو پیدا می‌کنید. یه کشف جالب که من داشتم و البته به لطف پیدا کردن دوستای هندی بوده، اینه که تو فروشگاه‌های هندی بیشتر مواد غذایی مورد علاقه ایرانی‌ها رو می‌تونید پیدا کنید. همچنین تو فروشگاه‌های افغانی هم تقریبا تمامی اقلام مورد نیاز موجود هست و چه بسا برندهای آشنای ایرانی هم اونجا می‌بینید. 

آخرین کشف من، «لپه» بود.  کاملا قید قیمه رو زده بودم تا اینکه فهمیدم فروشگاه‌های هندی لپه می‌فروشند. چون هندی‌ها هم یه غذاهایی باهاش درست می‌کنن.  (البته ناگفته نماند که من هنوز به هیچ فروشگاه ایرانی نرفتم. شاید اونجا هم لپه پیدا بشه.) راستی یادتون باشه اگه اینجا روزی به فروشگاه هندی رفتین و دنبال مواد غذایی می‌گشتین، هندی‌ها بیشتر مواد غذایی، سبزیجات و ادویه رو به اسم ایرانی می‌شناسن؛ و لو با گویشی متفاوت. بنابراین، خیلی نگران اسمش هم نباشید. حتی برنج متناسب با سلیقه و طرز پخت ایرانی هم در فروشگاه‌های ایرانی، افغانی و هندی پیدا میشه؛ شبیه همون برنجهای هندی که تو ایران هم هست.  

قسمت دردآورش اینجاست که هموطن‌های عزیز خودمون دنبال وارد کردن و عرضه مواد غذایی خودشون تو این کشور نبودند و اگه از صدقه سر مهاجرای هندی نبود، نه پلو داشتیم و نه قیمه! البته شاید هم به خاطر تعداد خیلی کم ایرانیا نسبت به خیل عظیم هندی‌ها این موضوع قابل توجیه باشه. 


راستی ... بفرمایید قیمه. 

مراحل استخدام

سلام به همگی. 

تو این مدت مقداری از وقت و انرژی‌ام صرف پیدا کردن محل اسکان موقت (البته نه به موقتی اولی؛ اسکان میانمدت) شد و البته بعدش هم چند روزی طول کشید تا راه و روش بهتر جستجو برای کار رو پیدا کنم و روش تمرکز کنم. خب، شاید زودتر هم میشد برنامه ریزی بهتری داشت، اما مگه یه مهاجر عیالوار چند تا دست داره؟ 

همینجور که سایتها رو می‌گشتم تا براشون رزومه بفرستم و مکاتبه داشته باشم، یه سایتی دیدم که مربوط به یه شرکت تولیدکننده محصولات زراعی بود؛ تولید کود و بذر و .... در قسمت دعوت به همکاری، خلاصه‌ای از فرایند جذب نیرو رو نوشته بود که برای اینکه دیدمون نسبت به این مسئله بازتر بشه، عین اون مطلب رو در ادامه براتون میگذارم. 



فرایند استخدام: 

1. ما یک فرصت کاری داریم،

2. شما آگهی ما رو می‌بینید، [توضیح مترجم: این دیگه خیلی رفته از اولش. خوب شد از اونجا که صبح بیدار میشیم دست و رومون رو می‌شوریم شروع نکرد!]

3. از طریق وبسایت یا ایمیل تقاضای استخدام می‌فرستید. 

4. بلافاصله پس از ارسال، ایمیلی جهت تایید دریافت درخواستتون دریافت می‌کنید،

5. ظرف 5 روز کاری پس از تاریخ اعلام شده برای بسته شدن آگهی، متقاضیان بررسی و گروهی که حائز شرایط بهتری باشند انتخاب می‌شوند، 

6. ظرف 5 روز کاری پس از تاریخ بستن آگهی، با ارسال ایمیلی، از متقاضیانی که انتخاب نشده‌اند عذرخواهی می‌شود، 

7. ظرف 7 روز کاری پس از تاریخ بستن آگهی، با کاندیداهای انتخاب شده مصاحبه تلفنی صورت می‌گیرد،

8. یک انتخاب دیگر بین افراد مصاحبه شده صورت می‌پذیرد تا کاندیداهای نهایی مشخص شوند، 

9. از کاندیداهای نهایی تست هوش، روانشناسی، توانایی های فیزیکی و شخصیت‌شناسی گرفته می‌شود. 

10. مصاحبه نهایی با مدیر امور استخدامی و یک نماینده از واحد منابع انسانی انجام می‌شود، 

11. با معرف‌های کاندیداهای نهایی تماس گرفته می‌شود، 

12. پیشنهاد همکاری به کاندیدای مورد تایید داده می‌شود. 


در انتها هم قید شده که تلاش می‌شود ظرف 3-6 هفته کلیه مراحل فوق طی شود و استخدام صورت پذیرد. 

روزهای اول

بچه‌های بالاخره بعد از دو روز کلنجار رفتن تونستم بر jet lag غلبه کنم و خلاصه اون ساعتی که مغزم دوست داشت نخوابم. اصلا دستکم نگیریدش. خیلی عذابتون می‌ده. من خودم سلطان خوشخوابا هستم که دارم این حرفو می زنم. 


روز اول که رسیدم اوکلند، وقتی باقی نمونده بود که بتونم کار خاصی انجام بدم. فقط کارهایی رو که از قبل مد نظر داشتم، تو فرودگاه انجام دادم. اگه از اول اولش بخوام بگم: declare کردن اشیاء و وسایل مشکوک، کنترل گذرنامه، تبدیل مقدار کمی دلار آمریکا به دلار نیوزیلند، خریدن سیمکارت و شارژ مختصر جهت شروع و احتمالا تماس با خانواده. گرفتن شاتل و رفتن به backpacker. شاتل رو از قبل هماهنگ کرده بودم. فقط شماره پیگیری اش رو دادم به راننده.  

بعد از مستقر شدن، با اینکه خیلی خیلی خسته بودم، تصمیم گرفتم برای اینکه خیر سرم نخوابم تا شب راحت بخوابم، برم یه گشتی تو شهر بزنم. این کارو کردم، اما شب اصلا نتونستم خواب راحتی داشته باشم.  

روز بعد ساعت 1 رفتم بانک.  خانمه تعجب کرد و گفت خیلی زود اومدم برای باز کردن حساب. رفتم kiwibank که هم دفتر پست هست و هم بانک وابسته به اون. تا بتونم کارهای IRD و حساب بانکی رو همزمان انجام بدم. خانمه فرمش رو داد بهم و چیزهایی رو که میخواست بهم گفت و برای روز بعد ساعت 12 برام وقت گذاشت. 

روز دوم ساعت 12 رفتم اونجا و بعد از تحویل مدارک IRD، من رو برد به مشاور مشتریان بانک معرفی کنه. من که قبل از ورود صدای مکالمه خانم کارمند رو با مشاور می‌شنیدم، ناغافل شنیدم که مشاور گفت: «بیا تو بابک جان» [؟] خلاصه با زبان شیرین فارسی گپ و گفتی داشتیم و حسابمون هم به سلامتی افتتاح شد و رفتیم دنبال کارمون. :) 

این عکس رو هم روز اول از اسکای تاور گرفتم و جای همه بچه‌های دو مهاجر رو خالی کردم. 



فقط یه عکس پانورامای جانانه گرفتم که بگم ما اینیم! جای همه‌تون خالی. :) انشاله سال دیگه همه دور هم باشیم. 

3...2...1

TAKE A DEEP BREATH..............

and...

DIVE IN


گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن .... چون دل به یکی دادی آتش به دو عالم زن

هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا .... هم دست تمنا را بر گیسوی پرخم زن

گر تکیه دهی وقتی بر تخت سلیمان ده .... ور پنجه زنی روزی در پنجه رستم زن

گر دردی از او بردی صد خنده به درمان کن .... ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن

چون ساقی رندانی می با لب خندان خور .... چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن


7:10 صبح به وقت محلی

فرودگاه دبی


وقت تنگ است ...

بچه‌ها این روزها وقت کم و کمتری برای رسیدگی به وبلاگ دارم. حتی خیلی از کارهای جنبی و غیرضروری رو هم از تو برنامه روزانه‌ام حذف کردم. اگرچه کارها طبق برنامه پیش میره و خدا رو شکر مشکل عمده‌ای وجود نداره (بزنیم به تخته)، با این حال پیگیری و انجام کارهایی که باید انجام بشه، چک و تیک کارهای انجام شده و بررسی 24 ساعته (واقعا 24 ساعته، چون تو خواب هم بهشون فکر می‌کنم. نخندین. نوبت خودتون هم میشه، سر خودتون هم میاد ) کارهایی که باید در روزهای آینده باید انجام بشه و این نگرانی که نکنه چیزی از قلم افتاده باشه، توان جسمی و فکر آسوده‌ای برای من باقی نمی‌ذاره تا به خیلی از کارهایی که قبلا انجامشون می‌دادم برسم. 

پست قبلی هم تو چرکنویس‌های وبلاگ بود و خیلی وقت پیش آماده شده بود که البته بدنه‌اش هم توسط مهدی عزیز نوشته شده. و من فقط امروز یکبار بازبینی، بروز و ویرایشش کردم. خلاصه اینکه به بزرگواری خودتون ببخشید اگه یه مقدار یک خط در میون و نامنظم وبلاگ رو اداره می‌کنم.