دو مهاجر

در این وبلاگ در مورد مهاجرت آن می خوانید. هدف باز شدن راهی برای آشنا شدن بیشتر با مهاجرت و چالشهای آن است.

دو مهاجر

در این وبلاگ در مورد مهاجرت آن می خوانید. هدف باز شدن راهی برای آشنا شدن بیشتر با مهاجرت و چالشهای آن است.

اندر حکایت کیس های عجیب مهاجرتی...

از اونجایی که شخصا علاقه زیادی به کیس های مختلف مهاجرتی دارم و از اونجایی که تا دلتون بخواد کیس های مختلف توسط مهاجرین ارائه میشه، این پست رو اختصاص دادم به یکی از کیس های اخیر سازمان مهاجرتی نیوزلند که از جنس ازدواجه. ازدواج بین یه آقای هندی و یه خانم نیوزلندی. آقای 22 ساله و خانم 59 ساله. 



بالویندر یا آقای هندی قبل از اومدنش به نیوزلند یه متخصص بازاریابی تو شرکت ودافن بوده و از طریق ویزای دانشجویی به نیوزلند اومده. گلین یا خانم نیوزلندی قبل از بازنشستگیش یه مدیر منابع انسانی بوده و یه پسر 37 ساله از ازدواج قبلیش داره. 


ماجرای عشق یا ازدواج این دو تا از یه سالن مو تو منطقه گلندفیلد اوکلند شروع شده، مثل خیلی از رابطه ها با میسج شروع شده، بعد 3 هفته با هم صمیمی شدن و 2 ماه بعد هم با هم ازدواج کردن. کل پروسه در واقع حدود 3 ماه طول کشیده. 


متاسفانه یا خوشبختانه کیس این خانم و آقا با تفاوت سنی حدود 40 سال توسط اداره مهاجرت رد شده. 


آقای هندی که میگه به شدت عاشق همسرشه و همه چی از اول درست اتفاق افتاده که اینقدر سریع همه چی پیش رفته. اما آفیسرهای نیوزلند که شما بهتر میشناسین باور ندارن که این رابطه واقعی و پایدار باشه. مهم ترین دلیلی که آفیسرها ذکر کردن، فاصله سنی زیاد بین دو نفره که به نظر منطقی میرسه. اما دلیل جالب دیگه ای که ذکر کردن تفاوت های زیاد فرهنگی و مذهبی دو طرفه که آفیسرها رو متقاعد نکرده که این دوتا واقعا بتونن یه زندگی واقعی رو با هم تحمل کنن. 


شاید قسمت جالب ماجرا صحبت های این دو نفر در دفاع از خودشون باشه که خوندنیه: 


آقای هندی یا بالویندر میگه که من اگه می خواستم با دخترهای جوون تر نیوزلندی هم می تونستم ازدواج کنم. اما چون عاشق این خانم بودم، اون رو انتخاب کردم. سن فقط یه عدده. کلا تفاوت های فرهتگی رو هم انکار کرده و میگه که اگه می خواستم که یه هندی بمونم، تو همون هند می موندم!! :)


خانم نیوزلندی میگه که سن برای من مهم نیست و من اهمیتی بهش نمیدم. مهم هم نیست که طرفت چند سالشه، مهم اینه که دوسش داری و اضافه می کنه که من تو ذهنم احساس یه دختر 21 ساله رو دارم. :)


شاید یه قسمت جالب دیگه این باشه که آفیسرها حتی از محل زندگی این دو تا بازدید حضوری هم انجام دادن تا متقاعد بشن که این دو نفر به شکل یه زن و شوهر زندگی می کنن. چیزی هم که متوجه شدن اینه که زندگی این دو نفر، شبیه زن و شوهر ها نیست و بیشتر شبیه زندگی دو نفر تو یه پانیسونه. 


مشکل اصلی آفیسرها زمان غیر طبیعی 3 ماه تا ازدواج این دو نفر بوده. بعلاوه انتظارات این دو نفر از آینده، با هم جور در نمیاد. به هر حال این دو تا حتی وکیل هم گرفتن و به این رای اعتراض کردن. اما در صورتی که اعتراضشون رد بشه (که خیلی هم بعید نیست)، آقای هندی از نیوزلند دیپورت میشه.


توضیح: راستش چیزی که بیشتر از همه چیز برای من جالبه، پیگیر بودن و یه جورایی سمج بودن آفیسرهای نیوزلندی تا متقاعد شدن صد درصده. چیزی که من تو کمتر کشوری دیدم. از نظر من این کیس ازدواج به این شکل اگه تو یه کشور دیگه اتفاق میافتاد، احتمال زیاد نتیجش این نبود. 


منبع: NZ Herald

احساس تعلق به سرزمین جدید

چند وفت پیش تو روزنامه "نیوزلند هرالد"یه مقاله جالبی خوندم راجع به اینکه چند درصد مهاجرهای نیوزلند و بعد چند وقت حس می کنند که واقعا نیوزلند خونشونه؟ جواب کلی به این سوال اینه که بیشتر مهاجرایی که به نیوزلند میان، حتی بیشتر از اونایی که در نیوزلند به دنیا اومدن، احساس تعلق به نیوزلند می کنن. 

اطلاعات به دست اومده نشون میده که 86 درصد (407000 نفر) از مهاجرایی که 12 سال یا بیشتر از 12 سال تو نیوزلند زندگی کردن، "زیاد" یا "خیلی زیاد" احساس تعلق به نیوزلند می کنن. به نظر این آمار خوبی به نظر میرسه که نشون میده چقدر جامعه نیوزلند پذیرای مهاجرای جدیده.

اگه فکر می کنید که حتما 12 سال باید تو نیوزلند زندگی کنید تا خودتون رو جزو جامعه نیوزلند بدونین، بدونین که 64 درصد (288000 نفر) از مهاجرایی که کمتر از 12 سال تو نیوزلند زندگی کردن، همین حس رو نسبت به نیوزلند دارن.



تو این مقاله، تجربیات شخصی یه خانم 32 ساله هنگ کنگیه که تو سن 15 سالگی اومده نیوزلنده رو هم عنوان کرده که خوندنش خالی از لطف نیست. این خانم توی Auckland Council Ethnic People's Advisory Panel کار می کنه. اون میگه که 12 ماه اول زندگی مهاجرا "دوره ماه عسل" مهاجراست که می تونه با احساس دلتنگی برای سرزمین مادری یا ایزوله شدن از جامعه اصلی همراه باشه که می تونه به دلایلی مثل مواجه شدن با تبعیض های اجتماعی یا پیدا نکردن کار باشه. یه تجربه شخصی دیگه این خانم اینه که خیلی از مهاجرا بعد 7-6 سال زندگی تو نیوزلند، برمیگردن کشور اصلیشون که زندگی کنن، اما قضیه کاملا برعکس میشه! دوباره سوار هواپیما میشن و برمی گردن نیوزلند. و این به ایم معنیه که نسبت به نیوزلند احساس تعلق بیشتری می کنند. 


از تجربه دیگه این خانم اینه که با اینکه به خاطر نژادش هنوز مورد تبعیض ممکنه واقع بشه، اما حس کمتری از یه نیوزلندی نداره.  و جالبه که خیلیا بهش میگن که تو همیشه چینی هستی و هرگز یه کیوی نخواهی شد. اما اون نظرش اینه که بیشتر نیوزلندی ها پذیرای مهاجرای جدید هستن. اونا ممکنه که همه چیز رو متوجه نشن، اما دوست دارن که در مورد فرهنگش بدونن و تو نیوزلند احساس بیشتری داره که خونشه تا کشور محل تولدش.  


توضیح: بیشتر این مطلب رو به این خاطر گذاشتم که یه حس دیگه رو برای مهاجرا یادآوری کنم و اونم احساس تعلق خاطره. بابک قبلا زحمت کشیده بود و تو این پست مراحل جذب شدن در کشور جدید رو که حدود 2 سال طول میکشه گذاشته بود. من فکر می کنم یه مرحله دیگه هم هست به معنی این که چقدر احساس می کنی که کشور جدید، کشور اصلی تو هستش؟ بحث پاسپورت گرفتن و به صورت رسمی شهروند یه کشور شدن نیست و حتی منظورم این نیست که شما کاملا تو کشور جدید جا افتادید و در زندگیتون کم و کسری احساس نمی کنید. بیشتر حرفم اینه که فکر می کنید اصلا ممکنه که آدم یه کشور جدید رو سرزمین اولش بدونه؟ و جواب به این سوال مثبته، پس حس وطن پرستی آدم کجا میره؟!! بهترین راه حل هم این جور وقتا پاک کردن صورت مساله است. ولی آیا این درسته که جای سرزمین اول و دومت رو با هم عوض کنی؟!!


یکی از بدیهای مهاجرت اینه که حسات نسبت به سرزمین مادریت، به مرور زمان کمرنگ میشه و انتخاب دومی هم وجود نداره. این کمرنگی، شدت و ضعف داره، اما اجتناب ناپذیره.


منبع (لینک)

از اقامت نیوزلند تا اقامت مریخ

احتمالا بیشترتون راجع به پروژه Mars-One و برنامه سفر به مریخ اون شنیدید. ماجرا اینه که یک مهندس هلندی به اسم Bas Lnansdrop ایده بلیط یه طرفه به مریخ رو برای اقامت دائم در مریخ برای 4 تا آدم در سال 2023 مطرح کرده و یه سایتی هم نام همین پروژه باز کرده و از داوطلبان هم برای این سفر ثبت نام می کنه. سفر از زمین به مریخ، 7 ماه طول میکشه و تا سال 2033، هر سال 4 نفر دیگه به این پروژه اضافه میشن که در مجموع 24 نفر خواهند شد. تا حالا 78000 نفر برای این سفر یک طرفه ثبت نام کردن و خوب مشخصه که از ایران هم توی این ماجرا هستن (5 نفر). یکی از هموطنای ما که برای پروژه ثبت نام کرده اسمش هست سیاوش ژندرزمی و ساکن نیوزلنده و پروفایلش رو در این پروژه می تونید اینجا ببینید. می تونید برید با امتیاز دادن بهش، بیشتر به آرزوش نزدیکش کنید البته. 


روزنامه همشهری آنلاین هم یه مصاحبه ای با سیاوش انجام داده و ازش راجع به هدفش از این کار و برنامه ای که داره پرسیده. من متن رو عینا اینجا میزارم. 


*******************************************************

سیاوش ژندرزمی، 48 ساله و ساکن نیوزیلند است. این مهندس IT در پاسخ به اینکه بزرگترین آرزوی دوران کودکی‌اش چه بوده می‌گوید: بزرگترین آرزویم این بود که خلبان جت جنگنده باشم. پدرم مهندس نیروی هوایی بود و از این رو ما همیشه در نزدیکی جنگنده‌های F4 و F5 و 14 Tomcats بوده‌ایم. رویای رد سوخت موتور جت در دنباله آن در حین پرواز و رویای پرواز همیشه با من خواهند بود.

وی برای ترک خانواده‌ چهار نفره‌اش در نیوزیلند و رفتن به سفری همیشگی به مریخ دلایل خاص خودش را دارد که شنیدنشان خالی از لطف نیست...البته به قول او ممکن است در آینده راهی برای بازگشت پیدا شود:

چه مدتی از ایران دور بوده اید؟

من ایران را حدود 26 سال پیش ترک کردم البته در این سالها چهار یا پنج بار به ایران سفر کرده‌ام زیرا مادر و پدر و برادرانم به همراه خانواده‌هایشان در ایران ساکن هستند. اما من در اینجا تشکیل خانواده دادم و اکنون یک پسر و دو دختر دوقلو دارم.

چطور با برنامه Mars-One آشنا شدید؟

من همیشه اخبار مربوط به هوانوردی و فضا را دنبال می‌کنم و اولین بار درباره برنامه Mars-One در اینترنت اطلاعاتی به دست آوردم و اکنون چند ماهی هست که مراحل مختلف آن را پیگیری کرده و در آن ثبت نام کردم.

چه انگیزه‌ای باعث ثبت نام شما در چنین برنامه‌ای شد؟

من این برنامه را برای خودم یک فرصت می‌دانم و کنجکاوی اولین انگیزه من بود، کنجکاوی برای یافتن پاسخ سوال‌هایی که همواره در ذهنم بوده‌اند: چرا اینجا هستیم؟ هدف از زندگی چیست؟ فرصتی برای یافتن جایگاهی که در این جهان دارم. این پاسخ‌ها می‌توانندبه من کمک کنند تا خود را بهتر بشناسم. دوست ندارم پیش از اینکه پاسخ‌هایم را بیابم از این دنیا بروم، در عین حال چنین فرصتی این احساس را در من به وجود خواهد آورد که کنترل بیشتری برروی زندگی‌ و مرگم دارم، زیرا خودم انتخاب می‌کنم که باقی‌مانده عمرم را چگونه زندگی کنم و همچنین چگونه به آن خاتمه دهم.

ثبت نام در این برنامه برای شما هزینه مالی در بر داشت؟

تاکنون که هزینه چندانی نداشته‌است. تنها برای ثبت نام 30 دلار استرالیایی پرداخت کردم و دیگر هزینه‌ای نداده‌ام، البته احتمالا در ادامه راه باید از جانم هزینه کنم...

خیلی‌ها ترک کردن همیشگی زمین برای زندگی برروی مریخ را تصمیمی بسیار شجاعانه و عده‌ای نیز آن را عجیب و غیر عادی می‌دانند...نظر شما درباره چنین تصمیمی چیست؟

عجیب بودن چنین تصمیمی از سوی دیگران برای من قابل درک است، اما من هم برای خود دلایلی دارم، زمانی که متولد می‌شدیم کسی از ما نپرسید که اصلا می‌خواهیم به این دنیا بیاییم یا نه؟ و فکر نکنم کسی قرار باشد از ما بپرسد که می‌خواهیم بمیریم یا نه... ممکن است فردا درحالی که می‌خواهم روزنامه‌های صبحم را از آن طرف خیابان بردارم،‌در اثر یک حادثه بمیرم...من چنین مرگی نمی‌خواهم...من می‌خواهم روی روندی که در نهایت منجر به پایان زندگی‌ام می‌شود،‌ کنترل داشته باشم. می‌خواهم مرگم هدفی در پی داشته باشد، ارزشمند و پرمحتوی باشد،‌این مهمترین عاملی است که باعث شده من به این نتیجه برسم که می‌خواهم شانسم برای رفتن به مریخ را امتحان کنم...احتمالی که بسیار امکان‌پذیر است و من به خوبی از حقیقت و جنبه‌های مختلف آن آگاهی دارم...

پس خانواده‌تان چه می‌شود؟

من زندگی خوبی دارم و از آن‌چه که دارم راضی هستم. درآمد بسیار خوبی دارم و به چیز خاصی در زندگی احتیاج ندارم،‌ مگر اینکه از آرامش، آسایش و موفقیت خانواده‌ام مطمئن باشم؛ و در صورتی که بتوانم به مریخ بروم،‌ مطمئنم که Mars-One از تمامی جهات از خانواده‌ام نگهداری خواهد کرد و بیمه عمر خوبی برای آنها فراهم خواهد کرد. فرزندان من هنوز کوچکند،‌ اما زمانی که این برنامه به مراحل نهایی خود برسد، آنها دهه دوم زندگی خود را آغاز کرده‌اند. مطمئنم اگر قرار به رفتن من باشد،‌آنها ارزش کار من را نه تنها برای خود،‌ بلکه احتمالا برای کل بشریت درک خواهند کرد. من دوست ندارم در تختم از دنیا بروم،‌دوست دارم فرزندانم،‌ خانواده‌ام و دوستانم من را انسانی به یاد بیاورند که برای همه کار بزرگی انجام داده‌است،‌ دست کم مطمئنم فرزندانم دوست دارند من را اینگونه به یاد بیاورند...

درصورتی که رفتنتان قطعی شود ارتباط خود را با زمین و با خانواده و دوستان حفظ خواهید کرد؟

قطعا در تماس خواهم بود، و البته تمامی برنامه به صورت زنده پخش خواهد شد و خانواده‌ام من را خواهند دید و چه کسی می‌داند؟ شاید روزی فرزندانمان راهی برای بازگشت ما به زمین ابداع کردند...من دوران سربازی‌ام در ارتش را در اوایل دهه 60 در کردستان بودم، یعنی در میانه جنگ ایران و عراق من جایی بودم که مرگ یک واقعیت قابل لمس بود و هر روز آن را به چشم می‌دیدی...من از آن روزها بازگشتم و مطمئنم می‌توانم راهی برای بازگشت از مریخ نیز پیدا کنم...بادنجان بم که آفت ندارد!

شانس موفقیت خودتان را از میان هزاران داوطلبی که تاکنون ثبت نام کرده‌اند چگونه می‌بینید؟

خوب به نظر مسئولان این برنامه در جستجوی افرادی هستند که روشنفکر بوده و از فیزیک بدنی سالم و قوی برخوردار باشند...من هردو این ویژگی‌ها را دارم با این همه سنم می‌تواند مشکل‌آفرین باشد. من اکنون 48 سال دارم و در زمان اتمام این برنامه، 58 ساله خواهم بود. اما افراد جوان از تجربه کافی برخوردار نیستند و شاید نگاهی رویاگونه به این جریان داشته‌باشند. به نظر من حضور در چنین برنامه‌ای بسیار دشوار است و بسیاری، واقعیت‌های آن را نادیده گرفته‌اند. یک مثال برایت می زنم...تصور کن یک یا دو نفر از اعضا در مریخ مریض شده و یا جانشان را از دست بدهند، با چنین شرایطی باید چه کرد؟ افراد بی‌تجربه در چنین شرایط چه می‌کنند؟ در پاسخ به سوالت باید بگویم که درحال حاضر شانس موفقیتم را 50-50 می‌دانم... و با وجود شرایط سنی‌ام از آنجایی که همواره بدنم را متناسب و سالم نگه داشته‌ام، اگر بتوانم از مرحله اول که یک مصاحبه است عبور کنم، پس از آن شانسم افزایش یافته و 80 درصد مطمئن خواهد شد که به مریخ خواهم رفت.

زندگی در سیاره‌‌ای دیگر مانند مریخ را چگونه می‌بینید؟

به نظرم آنچه در این ماموریت مطرح است زندگی‌کردن نیست،‌بلکه زنده ماندن است. باید به همراه سه نفر دیگر برای هفت ماه در یک محفظه کوچک زندگی کنی در شرایطی که تشعشعات کیهانی و دیگر دشواری‌ها و خطرات نیز وجود دارد...اگر از این مرحله جان به در ببرم، می‌توانم بگویم زندگی روی مریخ برایم ساده‌تر خواهد بود. من در شرایط سخت زندگی کرده‌ام و معنی زندگی در شرایط سخت را به خوبی می‌دانم. درحال حاضر نیز درحال مطالعه روی مریخ هستم،‌ می دانم که میزان اکسیژن در آن بسیار کم بوده و 95 درصد از هوای آن از دی‌اکسید کربن و متان تشکیل شده‌است. به علاوه هشت سال پیش از آغاز ماموریت ما دوره‌های تمرینی دشواری را پشت سر گذاشته‌ایم و به اندازه کافی آمادگی خواهیم داشت.

فکر کنید یکی از فینالیست‌ها باشید...در مدت زمانی که برای زندگی در زمین وقت دارید چه کارهایی خواهی کرد؟

سوال خیلی خوبی است...تا جایی که بتوانم در کنار خانواده‌ام خواهم ماند و از هر لحظه‌ از بودن در کنار کسانی که دوستشان دارم لذت خواهم برد...و البته تا حدی که جا داشته باشم روی زمین فالوده می‌خورم...فکر نکنم فالوده‌های مریخی به خوشمزگی فالوده‌های زمینی باشد! و البته از خورش‌ فسنجان خاله‌ام هم غافل نمی‌شوم...خاله‌ای دارم که بهترین فسنجان‌های دنیا را می‌پزد، باور کن که خطر مرگم در اثر پرخوری فسنجان بر روی زمین بیشتر از خطر مرگم در مریخ تحت تاثیر تشعشعات کیهانی است...

اگر اجازه داشته باشید چند فیلم با خود به مریخ ببرید، آن فیلمها چه خواهند بود؟

من عاشق رابرد دنیرو و آل پاچینو هستم. فیلم Heat که هردو در آن بازی می‌کنند را حتما با خودم خواهم برد. فیلم‌های Snatch و چند فیلم از بروس ویلیس را نیز می‌برم.

تا‌به‌حال آخرین لحظه‌ای که روی زمین خواهید بود را تصور کرده‌اید؟ می‌توانید آن را توصیف کنید؟

فکر کنم بسیار احساساتی می‌شوم...البته در درونم...و کسی متوجه آن نخواهد شد زیرا دوست ندارم کسی از احساساتم با خبر شود. خیلی نگران خواهم بود و تنها چهره فرزندانم را تصور خواهم کرد،‌اما احتمالا باید از آموزش‌هایی که دیده‌ام نیز استفاده کنم و بر کارهایی که حین پرواز باید انجام دهم نیز متمرکز خواهم شد...به یاد دارم اولین باری که برای سربازی خانه را ترک می‌کردم، به مادر و پدر و برادرانم نگاه کردم و در آن زمان می‌دانستم که شاید دیگر هرگز بازنگردم...آن دوران نقطه اوج جنگ ایران و عراق بود و تنها چیزی که توانست مرا از مرگ نجات دهد خانواده‌ام بودند...همین احساس را در زمان جدا شدن از زمین نیز خواهم داشت.

جالب‌ترین خبر فضایی که طی سال گذشته خواندید چه بوده‌است؟

خبر فرود کاوشگر کنجکاوی بر روی سیاره مریخ جالب‌ترین خبری بود که طی سال گذشته خواندم. کنجکاوی یکی از پیشرفته‌ترین تجهیزات فضایی است...من واقعا دوست دارم به مریخ رفته و کنجکاوی را آنجا از نزدیک ببینم...

الهام‌بخش‌ترین شخصیت فضایی که می‌شناسید کیست؟

خوب کسی که در نظر دارم چندان هم الهام‌بخش نیست...بلکه تنها با وی احساس همزاد‌پنداری دارم...شخصیت آقای اسپاک در مجموعه جنگ‌های ستاره‌ای که فکر نکنم شما او را به یاد بیاورید...

اگر یکی از فینالیست‌ها باشید، بیشتر از همه برای چه‌چیز برروی زمین دلتنگ خواهید شد؟

اینکه بتوانم دوباره فرزندانم را در آغوش گرفته، ببوسم و آنها را حس کنم بیشترین دلتنگی‌ام خواهد بود. من عادت دارم که هرشب پیش از خواب فرزندانم را ببوسم و هر روز پس از بازگشت به خانه آنها را در آغوش بگیرم، به همین خاطر تا زمانی که اینجا هستم از تمامی لحظاتم استفاده می‌کنم،‌این دشوارترین بخش ماجرا است اما می‌گویند نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود...

چند ایرانی دیگر نیز در این برنامه ثبت نام کرده‌اند، ایا با آنها در تماسید؟

نه...با آنها تماسی ندارم، فقط می‌دانم یکی از آنها نیز مانند من ساکن نیوزیلند است. واقعیت این است که زیاد به وب‌سایت Mars-One سر نمی‌زنم. باید از این پس بیشتر این کار را انجام دهم.

واکنش خانواده‌تان پس از باخبر شدن از این تصمیم چه بود؟

همسرم همیشه پشتیبان من بوده‌است، زیرا من را خوب می‌شناسد. یکی از دو قلوها، نیره، کمی نگران است. پدر و مادر و دوستانم نیز من را به خوبی می‌شناسند، من نمی‌توانم به زمان و مکان محدود باشم...و هرگز بدون فکر تصمیم نمی‌گیرم...آنها نیز دلتنگ من خواهند شد،‌اما می‌دانند که این سیاوش است، آنها از من حمایت می‌کنند،‌مهم نیست که چه تصمیمی بگیرم.

حال تصور کنید که در مسیر رفتن به مریخ هستید، اگر ناگهان احساس شدید پشیمانی کنید چه خواهید کرد؟

خوب اگر واقع‌گرایانه به این موضوع نگاه کنیم، زمانی که دیگر زمین را ترک کرده‌ای، دیگر برای پشیمانی دیر شده‌است. من یک هدف دارم و داشتن یک هدف من را از پشیمان شدن باز خواهد داشت. من این سفر را، اگر عملی شود، یک ماموریت می‌دانم، کاری که باید انجام شود...و همیشه و هنوز به آن فکر می‌کنم که اگر پشیمان شوم چه می‌شود...اما روح و ذهن قوی تنها شانسی است که دارم،‌من از نظر روحی روی خودم بسیار کار کرده‌ام و فکر می‌کنم برای ماموریت آمادگی دارم. من به خودم اجازه پشیمان شدن نخواهم داد. پشیمانی زمانی به وجود می‌آید که گزینه‌ بهتری نیز وجود داشته باشد.

*******************************************************

 اگه شما هم دوست دارین که داوطلب این سفر بشین این لینک ثبت نامه که باید رجیستر کنین و بعد اطلاعاتتون رو وارد کنید.

پی نوشت: اینجا هم میشه یه مصاحبه دیگه با یه ایرانی دیگه رو خوند که البته متفاوته با مصاحبه بالایی.

نیوزلند هفدهمین کشور دنیا برای مادر شدن

***************************************************************

دوستان، سیستم کامنت دهی عوض شده و کامنتها از این به بعد بدون تایید نشون داده میشن. صرفا به این دلیل که کارا سریعتر پیش بره. 


***************************************************************


سازمان "save the children" سازمانی خیریه غیر دولتی است و هدفش کمک و حمایت از کودکان کشورهای در حال توسعه است. در سال 1919 تاسیس شده و مقرش در انگلیس است. هر ساله این سازمان آماری میدهد از کشورهایی که برای کودکان و مادران بهترین کشور هستند و رتبه بندی هم در این زمینه دارد. 


امسال نیوزلند بین 176 کشور دنیا، در رده 17 این جدول است. جدول زیر، جایگاه نیوزلند رو بین 25 تا کشور اول نشون میده و میتونید جایگاه اون رو بین بقیه کشورهای مهاجرپذیر ببینید:



آمریکا در رده 30 این جدوله و ایران هم در رده 85 که تو جدول زیر میبینید:



این آمار رو هم بد نیست بدونید که هر ساله سه میلیون کودک در اولین ماه به دنیا اومدنشون میمیرن . یک سوم این بچه ها در روز اول میمیرند که هند سرآمد همه کشورهاست. جدول زیر هم آمار مربوط به این قضیه رو برای 10 کشور اولی که بیشترین آمار مرگ بچه ها رو در روز اول زندگیشون داره نشون میده:



اگه دوست دارید که بیشتر راجع به این زمینه بدونید، اینجا رو بخونید. سازمان Save the Children رو هم می تونید اینجا پیدا کنید. 

زندگی دانشجویی و تحریم

روزنامه گاردین چند وقت پیش مقاله ای نوشته بود راجع به مشکلات دانشجوهای ایرانی در خارج از کشور. مقاله به نظر مقاله خوبی به نظر می رسید و چون من ندیدم جای دیگه ای ازش ذکر شده باشه، اینجا برداشتی آزاد از اون رو میارم. مقاله جالبیه که به گوشه ای از مشکلات ناشی از تحریم ها بر دانشجوهای ایرانی که خارج از کشور تحصیل می کنند اشاره می کنه. متن انگلیسی ساده نوشته شده و برای تمرین بد نیست اصلش رو هم بخونید..



مهمترین مشکلاتی که گاردین اشاره می کنه، مسدود شدن حساب ها، عدم پرداخت وام دانشجویی و رد شدن اپلیکیشن هاست. مثال های زیادی از کیس های مختلف ذکر شده که بیشتر اونها هم برمی گرده به پایین اومدن ارزش ریال که خوب همه ما راجع به این موردها شنیدیم و دیدیم. مثلا رضا که یه دانشجوی پزشکی تو مجارستانه، کار انتقال پول برای شهریش رو خودش انجام میده. به این صورت که حداقل سالی یه بار میره ایران و حدود 20،000 دلار پول رو از ایران به مجارستان میاره و این پول رو تو لباس زیرش قایم می کنه! احتمالا هم همه می دونید که سقف خروج پول از ایران 5000 دلاره و هر کسی هم تواناییش رو نداره که خودش کار انتقال پول رو انجام بده و یا شاید هم جراتش؟ 


یه مورد دیگه تو دانشگاه آرهوس دانمارک اتفاق افتاده که یه آقا یا خانمی که آزمون بورس تحصیلی خارج از کشور قبول شده بوده، به دلیل همین بورس دولت ایران بودن، درخواست پذیرش دکتراش رد میشه که البته بعدا با اعتراض دوباره مورد قبول واقع میشه. 


یه مورد دیگه ای که همه ما می دونیم، تحصیل تو زمینه های خاصه که مدت مدیدیه که برای ایرانیها محدودیت های زیادی گذاشته اند. محدودیت اصلی هم برای رشته هاییه که به نوعی برای ساخت سلاحهای کشتار جمعی یا به نحوی سلاحهای هسته ای مورد استفاده می تونن واقع بشن. یه جورایی این تعریف هم راستشو بخواین واضح نیست و مسخره است. یعنی خیلی وقتها برای بعضی از رشته ها و پروژه ها قضیه بیشتر حساس شدن بی مورد آفیسرهای مهاجرت و یا دانشگاههاست. ولی خوب بعضی از رشته ها هم بی خطرن دیگه.... رشته های علوم انسانی، کشاورزی و ...از این جمله ان..


به عنوان یه نمونه دیگه در آمریکا، 22 دانشجوی ایرانی دانشگاه مینه سوتا حسابهاشون بررسی شده و انتقال پول های مشکوک داشتند و قراره که حسابهاشون بسته بشه. امیر که یه دانشجوی دکترای همین دانشگاست، براش نامه اومده و ازش راجع به حسابش ازش سوال شده و میگه که نشنیده که برای سایر دانشجوها از ملیتهای دیگه این اتفاق افتاده باشه. در جای دیگه هم نسبت به این قضیه اعتراض شده که مشخص شده بعضی از دانشجوها معاملات بین المللی نداشته اند و همه دانشجوها تو یه روز این نامه رو دریافت کرده اند. 


شاید یه مورد بد، مورد پرستو از دانشگاه بوستون باشه که در نوامبر 2012، درخواست وام به دانشگاه می کنه و به دلیل تحریم ها، درخواست وامش رد میشه و در نهایت با اعتراض و پیگیری با 2000 دلار از وامش موافقت میشه. 


در انگلیس، برای محسن که یه دانشجوی دکترای مهندسی مکانیکه و در سال 2008 به دانشگاه لیدز اومده، بدون اعلام قبلی، حسابش بسته میشه و هیچ توضیحی هم بهش داده نمیشه. 


یه موردی که بارها و بارها به خصوص برای ایرانی های مقیم انگلیس و آمریکا اتفاق افتاده، بسته شدن اتوماتیک حسابهاییه که با آی پی از ایران چک میشه. به این ترتیب که در صورت مسافرت به ایران بهتره که کارهای بانکی (حسابهای معمولی، پی پال و غیره) رو قبلا در کشور محل زندگیتون انجام بدید. 


اگه حوصلشو داشتین، کامنتهای پایین متن اصلی رو هم بخونین یا شاید نخونین. چون هیچ ربطی به متن اصلی نداره...:)


یه چیزی هم راجع به پست قبلی بگم، هدف از این جور متن ها (همونطور که بابک هم بهش اشاره هایی کرد)، نگاه کردن از ابعاد مختلف به یه مسئله است. بارها تو همین وبلاگ برای روش های کاریابی توضیحات مفصلی داده شده، ولی چقدر به موانع اون اشاره شده و چقدر راجع به اونا بحث شده؟ مثلا به جای اینکه فکر کنید چه جوری کار پیدا کنید، بیاید فکر کنید چه موانعی بر سر کار پیدا کردن شماست؟ قبول کنیم که نگاه کردن به مسائل از زوایای مختلف دیدومون رو بازتر میکنه. 


باز توضیح آخر اینکه هدف از این متن این نیست که یه موقع برای تحصیل اقدام نکنید. هدف اینه که مشکلات احتمالی رو هم تو این مسئله ببینیم.